رمان سه دختر حوا
عنوان | رمان سه دختر حوا |
نویسنده | الیف شافاک |
ژانر | درام، اجتماعی، خارجی |
تعداد صفحه | 361 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان سه دختر حوا اثر الیف شافاک به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کتاب “سه دختر حوا” به واکاوی جنبههای مختلف روانشناختی و جامعهشناختی زندگی سه دختر میپردازد . سه دختر حوا در سال ۲۰۱۶ منتشر شد و بر خلاف بعضی کتابهای دیگر شافاک ، رویکردی عرفانی و فلسفی ندارد . این رمان به کاوش در یکی از مهمترین موضوعهای روز ما انسانهای قرن بیست و یکم پرداخته است . موضوع تفاوت آرا و عقاید انسانها و تضادها و تنشهایی که انسانها بر اثر تحمل نکردن عقاید هم دارند .
شیرین ، مونا و پری سه دختر با طرز فکرهای متفاوت مذهبی و عقیدتی هستند که با هم زندگی میکنند . پری (دختر سردرگم) شیرین (دختر لائیک) و مونا (دختر مذهبی) در کِش و قوس داستان ، در دانشگاه آکسفورد باهم آشنا میشوند و فضای داستان را به سمت بحثهای پُرتنشی که در کلاسها یا بیرون از محیط دانشگاه رخ میدهد میکشانند . در داستان ، به سیاست ، فلسفه ، عشق ، دوگانگیهای شخصیتی و تنشهای اجتماعی پرداخته شده است .
الیف شافاک قصۀ آنها را در استانبول و آکسفورد پیش میبرد و با این که زمان آن از عصر تا نیمه شب یک میهمانی در شهر استانبول اتفاق میافتد ، اما رفت و برگشتهای مکرر بین گذشته و حال ، ماجرا را بسط داده و توضیحات تکمیلی در خصوص وقایع و شخصیتها به شما ارائه میدهد که طیفی از سال ۱۹۸۰ تا ۲۰۱۶ میلادی را دربر میگیرد .
مهمترین انگیزههای نوشتن این کتاب برای شافاک ، اتفاقاتی است که در سالهای اخیر در منطقهٔ خاورمیانه رخ داده و بیشک کشور ترکیه نیز به شکل مستقیم یا غیرمستقیم تحتتأثیر این رویدادها قرار گرفته است . الیف شافاک انسان خاورمیانهای امروز را کمتحمل و عصبانی میبیند . او تحمل شنیدن صدای مخالف را ندارد . سعی میکند عقاید خود را بر دیگران تحمیل کند و در صورت مقاومت فرد مقابل با خشونت جواب او را میدهد …
خلاصه رمان سه دختر حوا
ادوارد هر روز صبح زود هنگامی که هوا هنوز کاملاً روشن نشده بود، برای پیادهروی از خانه بیرون میرفت. او طول مسیری طولانی که حدوداً شامل پنج تا هفت کیلومتر میشد را با پاهای پیاده طی میکرد؛ از میان راه عبورهایی که بخش عظیمی از تاریخ آکسفورد را در برمیگرفتند، زمینهای جنگلی و پردرختی که روزگارشان به دوران کهن باز میگشت و از کنار مزرعههای همواری که پیکرشان را در دو طرف گذرگاهها گسترانیده بودند، گذر میکرد.
او معتقد بود که اگر کسی با اراده و نیّتی نیک و سنجیده در طبیعت و هوای باز قدم بزند، و در عین حال هیچگونه مقصدی خاص در سر نداشته باشد، قوّهی حافظه و فهم و درک او به طرز چشمگیری ارتقاء پیدا میکند. اگر پرفسور ادوارد در همهِ عمرش یک اعتقاد راسخ و تزلزل ناپذیر داشته است، آن اعتقاد این بوده است که ذهن آدمی درست همانند یک آفتاب پرست است؛ بنابراین حتّا این توانایی را دارد که خودش را با شرم فضاحت و رسوایی هم وفق داده و سازگار کند.
او به وسیله تأمّل و ژرفاندیشی و گمانه زنی به این باور نرسیده بود، بلکه این باوری بود که از تجربهی شخصی او نشأت میگرفت. او باری به شدّت خجالت زده و شرمسار شده بود. او سیه رو و رسوا شده بود. اگر آن زمانی که او به عنوان جوانی با اعتماد به نفس و بلند پرواز داشت پلّههای ترّقی را هم در زمینهی تحصیل و هم در زمینهی مقام و رتبهی اجتماعی میپیمود، به او میگفت که او روزی از عرش آسمان به زیر فرش سقوط خواهد کرد فقط به این دلیل که او بیش از حد به خورشید نزدیک شده است احتمالاً باور این واقعیت برایش امکانپذیر نمیبود.
در حقیقت، احتمالاً این پرفسور جوانتر و پایبند به اصول و عقاید میگفت که بهتر است بمیرد، تا با چنین بیآبرویی و ننگی به زندگی کردن ادامه بدهد. اکنون از آن ننگ و رسوایی بیشتر از یک دهه میگذشت، امّا ادوارد هنوز زنده، پابرجا و از درون کاملاً پر شور و انرژی بود.
***
«حالا میخوای بدونی چرا خیلی با بهشت حال نمیکنم؟» پری با اشتیاق گفت: «اوهوم.» «اونجا آدمهایی هستن که تمام تکالیف شرعی خودشون رو انجام دادن. ولی هر غلطی توی دنیا بوده، انجام دادن، از غیبت و رشوه گرفته تا ربا. گاهی وقتا از خودم میپرسم اگه قراره برم بهشت، با اینا تو یه جا هستم؟ بعدش میگم هرگز. حاضرم برم جهنم و کلی عذاب بکشم، ولی بین یه مشت آدم ریاکار نباشم.»
پسرهای خاورمیانهای اخلاق خاصی در روابط داشتند. اگر دختری در مقابل خواستههای گستاخانهٔ دوستپسرش مقاومت به خرج میداد، ممکن بود رابطهشان به پایان برسد، و اگر تن به تمام خواستههای پسر میداد، لقب «تنفروش» روی دختر بختبرگشته مینهادند.
مردها معمولاً گفتوگوهایشان از دو حالت، خارج نیست: یا دربارهٔ ورزش با هم بحث میکنند یا بر سر سیاست حرف میزنند. انگار احساساتشان را فقط از این دو طریق میتوانند بروز دهند.
مردهای شرقی معمولاً زود ستایش میکردند و عاشق میشدند، بعد هم به همان سرعت، مراتب انزجار خود را اعلام میکردند. کلاً افراط را دوست داشتند، فرقی هم نمیکرد در عشق باشد یا نفرت.
«من خیلی عاشقت بودم. وقتی عاشق یکی هستی، اون معشوقه رو تا مرز خدا بودن، واسهٔ خودت بالا میبری. اون موقعی هم که میبینی نمیتونی بهش برسی، هرچی که از خدا واسهٔ خودت ساختی، از بین میبری. عشق خیلی به ایمانداشتن شباهت داره. توی هر دوتاشون، وقتی بیش از حد غوطهور بشی، دیگه چشموگوشت بسته میشه و حرفهایی میزنی و کارایی میکنه که میتونه حکم نابودیت رو امضاء کنه. اگه دوست داشتن از حد خودش بگذره، میتونه آسیبهای زیادی بهت بزنه. وقتی این شرایط پیش بیاد، مطمئن باش خدایی که واسه خودمون ساختیم، میشه فرشتهٔ عذابمون.»
- انتشار : 14/06/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403