رمان سروین
عنوان | رمان سروین |
نویسنده | بیتا فرخی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1108 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان سروین اثر بیتا فرخی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
دختر شخصیت اصلی رمان، در دفتر خاطرات مادرش داستان زندگی مادرش را میخواند و متوجه میشود مادرش در زمان قبل انقلاب با پسر همسایهی خود عاشق هم بودند اما آن پسر در زمان تظاهرات شهید میشود و پدربزرگش با شنیدن ماجرا دخترش را کتک میزند که برادر پسر …
خلاصه رمان سروین
شب شده است امشب با التماس خواستم اجازه دهند درون پشه بند روی پشت بام بخوابم. امیرعلی و آقا هر کدام با فاصله در دو طرف من در پشه بندهای خود به خواب رفته اند اما من چشم به سقف پر ستاره آسمان دوخته ام و باز غرق گذشته ها هستم. چند سال قبل را به خاطر میآورم که همراه خانواده حسام و پوری به مشهد رفته بودیم من و پوران در حیاط حرم گم شدیم هر دو آن قدر ترسیده بودیم که نزدیک بود زهره ترک شویم و چون به کسی اطمینان نداشتیم تا خواهش کنیم ما را به قسمت افراد گمشده ببرند، تصمیم گرفتیم حیاط بزرگ حرم را دور بزنیم بلکه خانواده
هایمان ما را بیابند. چند دور که زدیم پوری به گریه افتاد. نزدیک بود من هم به گریه بیفتم که امیرعلی و علیرضا را از دور دیدم در حالی که دست پوری را محکم در دست می فشردم به سمت آنها دویدم و فریاد کشیدم. -علی آقا صبر کنید. ما اینجا هستیم… علی آقا، علی آقا! علیرضا با شنیدن صدای من به سمت ما برگشت. امیر على هم متوجه ما شد و هر دو به طرف ما دویدند حال که به آن لحظه فکر میکنم به یاد فیلم های هندی که در سینما مهتاب میبینیم میافتم! هر چهار نفر به طرف هم دویدیم در حالیکه من و پوری به پهنای صورت اشک میریختیم. امیرعلی برایم آغوش گشود و مرا
به آغوش گرفت پوری هم خود را به پشت سر من چسباند. علیرضا موهای هر دومان را نوازش میکرد و دلداری مان میداد آن لحظه یکی از معدود زمان هایی بود که احساس کردم تنها برادرم را دوست دارم البته برایم عجیب بود که وقتی آنها را دیدم ناخودآگاه علی را صدا زدم یعنی او را بر برادرم ترجیح داده و مهربان تر یافتم؟ اما وقتی به آغوش امیر رفتم فهمیدم چقدر به وجود آن برادر نامهربان نیازمندم و چقدر ممنون آغوش امن و گرمش هستم حس و حالی که پس از آن کمتر به سراغم آمده است. در واقع حس میکنم، بیش از آنکه ما از هم فاصله داشته باشیم پدر و مادرمان با حرفها …
- انتشار : 18/02/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403