دانلود رایگان رمان طالع آغشته به خون اثر مهلا حامدی
دانلود رمان طالع آغشته به خون اثر مهلا حامدی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
هاکان یک قاتل زنجیرهای حرفهای که هیچ ردی از خودش به جا نمیگذارد، که به گورکن شهرت دارد او تشنه به خون و زخم دیدست و برای انتقام از مرگ خانواده اش دست به هر کاری میزند او برای قتلی دیگر به محله ای میرود و دختری که ناخواسته در کارش سرک کشیده و …!
خلاصه رمان طالع آغشته به خون
من عادت داشتم. عادت داشتم به آوارگیم، من همیشه همین قدر بود. به سنگ ریزهی جلوی پایم ضربهای زدم ساعتها بود. طول و عرض خیابانها را بی هدف بالا و پایین میرفتم تن یخ زدهام از سرما خشک خشک شده بود. هر چه به نیمه های شب نزدیک تر میشد سوز سیبری هوا هم بیشتر میشد. خسته لبهی پیاده رو نشستم دستانم را دور تنم قلاب کردم و خودم را چفت در حصار گرفتم. به خیابان و ماشینهایی که به سرعت عبور میکردند چشم دوختم. از روزی که پا به دنیا گذاشته بودم زندگی جهنمش را بهم نشان داده بود. به ظاهر
بنا بر موقعیتم باید صاحب هرچه که دلم میخواست میبودم اما هیچ نداشتم. در عین هویت داشتنم بی هویت بودم. در تمام سالهای کودکی و نوجوانی ام خوب طعم تنهایی و بی کسی را چشیده بودم. انگار متعلق به اینجا بودم اما نبودم زندگی برایم معمایی بود پیچیده، معمایی که نمیتوانستم به جواب برسم در چهارده پانزده سالگی با وجود سن کم فهمیده بودم. که اگر بخواهم زنده بمانم شکمم را سیر کنم. حتی اگر بخواهم تحصیل کنم باید روی پای خودم بایستم. انسانیت در وجودم تعریف نشده بود. در عالم بچگی با حقایقی رو به رو
شده بودم که برای هضم کردنشان خیلی ضعیف و شکننده بودم. اولین درس زندگی ام را موقعی گرفتم که برای نگه داشتن کار با شرافتم باید بهایش را با به لجن کشیدن خودم میپرداختم از آن روز وجدانم را کنار گذاشتم و در راهی قرار گرفتم که در عین بیشرافتی مرا از به لجن کشیدن نجات می داد. با اسکناس خوردی که جلویم انداخته شد. به خودم آمدم. نگاهم را بالا کشیدم زنی دست دختربچهی شش هفت سالهاش را گرفته بود. و با ترحم بهم خیره شده بود. از این نگاه ها متنفر بودم از اینکه شبیه به بدبخت ها هم به نظر برسم …
ارزش یه بار خوندنو داره