رمان تله ماه
رمان تله ماه رمان تله ماه

رمان تله ماه

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان تله ماه
نویسنده
اعظم کلانتری (یاسی)
ژانر
عاشقانه، اجتماعی
ملیت
ایرانی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
1196 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان تله ماه' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان تله ماه اثر اعظم کلانتری (یاسی) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

الوند باشنیدن خبر مرگ برادر جوانش، برای فهمیدن علتِ حادثه، دل به خطر می‌زند و با کمک دوستانش، برای رسیدن به هدف تلاش می‌کند، این ماجرا به قدری برای الوند سنگین است که قید تمامیِ رابطه‌های عاطفی‌اش می‌زند، و بدنبال علت مرگ می‌گردد! با آشکار شدن هر راز و باز شدن هر گره، روابط شخصیت‌ها از هم گسسته یا به هم تنیده می‌شود ...

خلاصه رمان تله ماه

هوا روشن شده بود که اتومبیل فریبرز دقیقا نزدیک به همان مکان متروکه متوقف شد. هر سه پیاده شدند و با کمترین صدای ممکن مشغول گشتن شدند. هیچ مورد مشکوکی به چشم شان نخورد و فریبرز راضی از اخبار درستی که گرفته بود با همان آشنا که آمار طرف را داده بود؛ تماس گرفت. مهدیار پایین پاچه شلوارش را که خاک گرفته بود، تمیز کرد و به ارتفاع دیوار خیره شد. در ورودی حلبی بود اما صدای گاه و بیگاه پارس سگ‌ها نشان می‌داد دسترسی به صاحب این مکان چندان هم راحت الوصول نیست شاکی به شن ریزه‌های جلوی پایش ضربه ای زد. سگ مصب کجا لونه داره، اینجا دژ

ساخته یا امپراطوريش فقط نما داره؟ فریبرز گوشی را قطع کرد و روی سرشانه‌ی الوند ضربه ای زد. -آمارش رو بچه ها دادن کله گنده نیست ولی خرده پام حساب نمیشه بیشتر واسطه ست و امروز فقط خودش این جاست. حالا بریم یا اول واسه اذن دخول استخاره بگیریم؟ الوند تکیه‌ی شانه اش را از دیوار گرفت و سرش را بالاتر گرفت، دو هفته دویده بود تا به کسی برسد که برادرش را آن قدری دشمن بوده که حق نفس حق نفس کشیدن را از او گرفته است. تنش گر گرفت و به تمام خستگی های این چند وقتش فکر کرد. اختلاف سنی بالایی نداشتند و نهال وجودشان با هم و در کنار هم به ثمر

نشسته و رشد کرده بود. -تو کار خیر دنبال استخاره گرفتن نمیرن. مهدیار که از نگاه جدی آن دو به هم خسته شده بود؛ مشتی به دیوار که سیمانی بود، زد و لحنش شوخ شد: مگه قراره بریم قرارو مدار بله برونش رو بذاریم که شما به پیغمبر و ائمه استغاثه می‌کنین؟ همچین بزنم ناکجا آبادش که عین چی زارت و زورتش در بیاد. فریبرز کت نازک تنش را در آورد و رو کاپوت ماشین انداخت هوا کمی سوز داشت. زیر چشمی نگاهی به مهدیار کرد: تو امروز حس کن دوره‌ی مدیتیشن و یوگا رفتی. -آهان، سکوت اختیار کنم دیگه؟ بعد اون وقت می‌شیم سه تا لال! _مهدی! با ابروهای پیوسته اش که این بار ...

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صادق هدایت