رمان ترز دکرو
عنوان | رمان ترز دکرو |
نویسنده | فرانسوا موریاک |
ژانر | خانوادگی، درام، کلاسیک، رازآلود، خارجی |
تعداد صفحه | 160 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
معرفی و دانلود رمان ترز دکرو اثر فرانسوا موریاک به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
رمان “ترز دکرو”، شاهکار فرانسوا موریاک و یکی از برترین رمانهای ادبیات فرانسه، داستان به یادماندنی زنی جوان و ناموفق در ازدواج است که یأس و ناامیدی، او را به فکر ارتکاب قتل میاندازد. موریاک، تصویری فراموش نشدنی از انزوا و استیصال روحی خلق کرده و واقعیات پیچیدهی مسائلی چون بخشش، احترام و کامیابی را به زیبایی در قالب داستان ارائه کرده است. داستان رمان در حومهی شهر بوردو و منطقهای گرم و طوفانی میگذرد و به دنیای درونی شخصیتی به نام ترز میپردازد که در نسلهای متعدد، ذهن و تخیل کتاب دوستان بسیاری را به خود مشغول ساخته است. فرانسوا موریاک در مصاحبهاش با نشریهی پاریس ریویو دربارهی این رمان گفته است: « من در رمان ترز دکرو، از عناصر موجود در فیلمهای صامت استفاده کردم: عدم مقدمه چینی، شروع ناگهانی و فلش بک. این متدها در آن زمان، جدید و غافلگیر کننده بودند.»
خلاصه قانونی رمان ترز دکرو
وکیل مدافع دری را گشود ترز دکروا در آن راهروهای پنهانی کاخ دادگستری مه را بر چهره خود احساس کرد و عمیقا نه آن را تنفس کرد. می ترسید کسی در انتظارش باشد، در بیرون رفتن تردید میکرد. مردی که یقه اش بالا بود از درخت چناری جدا شد ترز پدر خود را شناخت. وکیل مدافع بلند گفت: «منع تعقیب و به طرف ترز برگشت: میتوانید بیرون بیایید کسی نیست. از پله های خیس پایین رفت. آری، میدان كوچك خالی می نمود پدرش او را نبوسید حتی نگاهی هم به وی نیف کند؛ از وکیل مدافع دورو ۲ سؤال می کرد و او هم آهسته جواب میداد گویی کسی مراقب آنهاست . ترز به طور مبهم گفتگوی آنان را میشنید: فردا قرار رسمی منع تعقیب را میگیرم. -ممکن نیست بازهم پیشامدی ناگهانی رخ دهد؟ -نه به قول معروف کار از کار گذشته است. -پس از اظهارات دامادم نتیجه معلوم بود. -معلوم… معلوم… هیچ وقت معلوم نیست چه پیش می آید. وقتی که خودش اقرار کرد که هیچ وقت قطره ها را نمی شمرده…
لارك شما که میدانید در این جور موارد شهادت قربانی… صدای ترز بلند شد: قربانی در کار نبود. خانم منظور این بود کسی که قربانی بی احتیاطی خودش شده.» آن دو مرد ، لحظه ای زن جوان بیحرکت را با مانتو تنگی که به تن داشت و آن چهره رنگپریده ای که هیچ احساسی را بیان نمی،کرد نگریستند. پرسید درشکه کجاست ، پدرش برای آنکه توجه مردم را جلب نکند درشکه را در جاده «بودو» بیرون شهر نگاهداشته بود. از میدان گذشتند برگهای چنار بر روی نیمکتهای خیس شده از باران چسبیده بود. خوشبختانه روزها خوب کوتاه شده بود. از این گذشته برای رسیدن به جاده «بودو» میشد از خلوتترین کوچه های این مرکز شهرستان گذشت. ترز بین این دو مرد که از حيث قد بر آنها تسلط داشت راه میرفت. آن دو مثل اینکه اصلا ترز حضور ندارد دوباره به بحث پرداختند – اما چون از این بدن زنانه که آنان را از هم جدا میساخت ناراحت بودند. با آرنج او را کنار میزدند. آنگاه ترز کمی عقب ماند. دستکش چپش را در آورد تا از خزه سنگهای پیری که از کنارشان میگذشت بچیند.
گاهی کارگری دوچرخه سوار از او جلو میزد و یا گاری کوچکی رد میشد، گل ولای می پرید و ترز مجبور میشد خود را به دیوار بچسباند. ولی تاریکی غروب ترز را در خود میگرفت و نمی گذاشت مردم او را بشناسند. دیگر بوی تنور نانوایی و مه فقط یاد بوی غروب شهر کوچکی را در او بیدار نمیکرد. وی در آن بو عطر زندگی را که بالاخره به وی ارزانی شده بود می یافت. چشمانش را در برابر دم زمین خفته و خیس و پر علف می بست. کوشش میکرد تا حرفهای آن مردك خمیده و کوته پا را که حتی یکبار هم به دخترش نگاهی نینداخت نشنود. اگر هم در کنار این جاده از هوش می رفت و می افتاد نه اوونه دورو خبر دار نمی شدند. دیگر آن دو از بلند کردن صدای خود بیمی نداشتند. اظهارات آقای دکرو عالی بود. اما آن نسخه طبيب هم وجود داشت. در واقع نسخه هم تقلبی بود… و دکتر پدمه بود که شکایت کرده بود… شکایت را که پس گرفت… با این حال توضیحی که ترزداد: آن مرد ناشناس که نسخه ای به او میدهد…» ترز، نه از روی خستگی بلکه بیشتر برای فرار از این حرفهایی که از هفته ها پیش او را گیج کرده بودند. قدمهایش را آهسته تر کرد اما فایده نداشت.
دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است
- انتشار : 24/09/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403