رمان وارموش

عنوانرمان وارموش
نویسندهعطیه خلیلی
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه398
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان وارموش اثر عطیه خلیلی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

ترانه، کسی که تنها بودند را بجای با خانواده بودن ترجیح داد، کسی که تنهایی را با شلوغی طاق زد، سکوت او تنهایی را به آغوش کشید! اما تنها ماندن همیشه انتخابش به دست خودمان نیست، این جریان زندگی ست که در پلکی بر هم زدند مانند دژاوی به یکباره فقط خودت نجات دهنده خودت می‌شوی، ترانه تنها در حال زندگی روزمره و انرمال خودش را طی می‌کرد اما …

خلاصه رمان وارموش

چیکو با اشتیاق همراه با لبخندش به مسیرش ادامه می‌داد و هی به پشت سرش نگاه میکرد تا از بودن من خاطر جمع بشه قلادشو محکم گرفته بودم شاید چیکو سردش نباشه ولی من کم کم داشت لرز به تنم می‌افتاد. بروی میز و صندلی های آماده کنار خیابون وارموش که اکثریت در حال کافه خوردن و ساندویچ بودن نشستم. با نشستن من چیکو هم آرومتر شد و او هم مشغول دید زنیش بود سردم بود اینو به خوبی حس می‌کردم اما از طرفی هم گرسنم بود این هم به خوبی خوب حس میکردم اما با کافی خوردن فقط به خودم ضرر بیشتری می‌زدم لرزش بعدش کلافم می‌کرد حتی فکرش اذیتم می‌کنه

اما میگن همیشه بین بد و بدتر باید بد رو انتخاب کرد به یه مشت حرفای پوچم باید اعتماد کرد. لته و همراه با یه برگر خیابونی سفارش دادم اینجا دیگه نمی‌شد بگی بزن به حساب باید از اون روز مباداها خرج می‌کردم پولام رفته رفته تموم میشن حتی اون تکه برگه ای که میشه باهاش دنیا رو خرید با نبودنش ارزش پوچ بودن آدمارو بیشتر به رخ می‌کشه منم حتی تو این دسته هم باید نقشی داشته باشم همانطور دستی حساب کردن متوجه بدی‌هایم شدم ( بزن به حساب) رو باید پرداخت، مهمترینش رسیدگی به چیکو. حتی اونم رسیدگی شخصی خودش رو می‌خواد که نمیشه گفت (بزن به حساب)

شاید به اندازه کافی وقت خریده باشم شاید الان دیگه نوبت جمع و جور شدنمه؟ می‌دونی ترانه تو الان فقط گرسنته قول میدم بعد از غذا خوردن به هیچکدوم اینام فکر نکنی با آمدن سینی سفارشاتم چیکو به طور خیلی سریعی تغییر حالت داد و دمش رو تکون داد. -گرسنته؟ ولی من بیشتر سردمه شایدم چون گرسنمه سردم شده، مگه نه چیکو؟ همانطور که کافی مو می‌خوردم تکه نان اضافه ای که برای چیکو گرفته بودم همراه با ورق آلومینیمی که به دور ساندویچم پیچیده بود باز کردم و نان رو به روی آن تکه ورق قرار دادمو خودم همانند چیکو به غذا خوردنم مشغول شدم. آخرای ساندویچم بودم که …

دانلود رمان وارموش
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان وارموش
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها