دانلود رایگان رمان ویلت اثر شارلوت برونته
دانلود رمان ویلت اثر شارلوت برونته به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
ویلت، بدون تردید احساسیترین و پختهترین اثر شارلوت برونته است! ویلت روایت رنج و تلاش برای ایفای وظیفه است گریز از کسالت های روز مره و جست و جوی عشق و کشاکش آدمی با سرنوشت ناشناخته است، روایتگر قصه لوسی نام دارد و سفرش به شهری که ساخته ذهن نویسنده است، لوسی پر از غم و غصه و تنهایی است او پس از یک فاجعه خانوادگی، به شهر ویلت (یک شهر خیالی فرانسه زبان) میرود تا در آنجا در مدرسهای دخترانه به تدریس مشغول شود، اما سرنوشت برای لوسی ماجراهای مهیج و همچنین عاطفیای رقم میزند …
خلاصه رمان ویلت
بانویم مرده بود و بار دیگر تنها شده بودم مجبور بودم جای دیگری برای خودم پیدا کنم اعصابم به هم ریخته بود… البته کم. واضح است که خوش و سرحال نبودم. درست برعکس، نحیف و تکیده بودم، چشمهایم گود افتاده بود مثل کسی که شب را بیدار مانده باشد مثل خدمتکاری که جان کنده باشد، یا مثل بیخانمانی که مقروض هم باشد. البته من مقروض نبودم بیچیز هم نبودم. با این که دوشیزه مارچمنت فرصت پیدا نکرده بود تا به وعده شب آخر عمرش عمل کند و برایم کاری بکند، به هرحال بعد از خاکسپاری اش مزد و حقوقم را یکی از قوم و خویش هایش به من پرداخت کرد. این وارث
دوشیزه مارچمنت مردی بود که ناخن خشک به نظر میرسید دماغش پخ بود و پیشانی کوتاهی داشت. واقعا هم بعدها فهمیدم که خسیس تمام عیاری از کار در آمده، درست نقطه مقابل دوشیزه مارچمنتِ سخاوتمند کاملاً برعکس او که هنوز هم آدمهای نیازمند و بیچیز از او به نیکی یاد میکنند خب حالا من پانزده پوند داشتم با جسمی که البته ضعیف شده بود اما از بین نرفته بود، و نیز روحی که پژمرده شده بود اما درهم نشکسته بود باز جای شکرش باقی بود چون از خیلیها وضعم بهتر بود شاید خیلیها دلشان میخواست جای من باشند با این حال بلاتکلیف بودم بالاخره روزی رسید که دیدم
باید تصمیم عاجلی بگیرم چون فقط یک هفته وقت داشتم که از جایی که بودم بروم اما جای دیگری نداشتم که بروم. در گیرودار چنین وضعی، در عین استیصال برای چاره جویی و صلاح و مشورت به دیدن پیرزنی رفتم که زمانی خدمتکار خانواده ما بود. بچه که بودم او پرستارم بود اما حالا متصدی امور خانه بزرگی بود که زیاد با خانه دوشیزه مارچمنت فاصله نداشت. چندساعتی پیش او ماندم دلداریام داد اما نمیدانست چه توصیه ای به من بکند با دلی همچنان تاریک دم غروب از پیشش رفتم. یکی دو مایل راه در پیش داشتم. شب صاف بود و یخبندان به رغم تنهایی ام به رغم بیچیزی و …