رمان یاغی میدان مشق

عنوانرمان یاغی میدان مشق
نویسندهلیدا صبوری
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه624
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان یاغی میدان مشق اثر لیدا صبوری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

قصه؛ قصه‌ی مهیج دلباختگی و مثلثی عشقی بس پر کشش و احساسی از دلدادگی دو مجنون؛ دو شیداست! شرح روایتی واقعی و خیانتی خوفناک و غیر قابل باور از دل حقایق تلخ جامعه.مادری سنگدل با دستانی آلوده به گناه و فروپاشی یک خاندان در دل تاریک زمان بدستان بی رحمش! پدری مظلوم و رنجدیده سرافکنده از ریختن کوه آبرو و غیرتش؛ وامانده و درمانده بر این حادثه ی ناممکن و دردناک! مردی از جنس مردانگی و غرور؛ پرده ی حیا بر کشیده بر بی عصمتی بی صفتان سیاه دل، دخترکانی شاداب و مظلوم؛ زمین خورده ی زخم زبان مردمانی عقرب صفت و… بزرگمردی جان فدا نشان گرفته از گذشته هایی نه چندان دور به نام حافظ الیار …

خلاصه رمان یاغی میدان مشق

معمولا وقت حرکت سمت خانه دلهره بر ذره ذره‌ وجودم چنگ می‌ زند. نگاه به آینه می‌کنم؛ صورت نگران و ابروان افتاده ام نمی‌تواند در برابر استرس وجودم مقاومت کند دستی بروی چروک های تازه متولد شده‌ی گوشه‌ی چشمم می‌کشم؛ زمان رفت و من ماندم. زمان دوید و من جاماندم. آه که هر قدر جلوتر می‌روم بیشتر در انتهای ناامیدی دست و پا می‌زنم. به چشمان مشکی و پر غمم خیره شده ام و تک به تک اتفاقات عجیب و غیر قابل باور زندگی ام همانند فیلمی غمگین و درام نقش چشمانم می‌شود. آهی کوتاه ضمیمه‌ی دلواپسی هایم کردم و پس از مرتب کردن شال بروی موهایم کیفم را از روی رخت آویز برداشتم و دوباره نگاهی گذرا به ساعت روی

دیوار اتاقم انداختم و راهی شدم. باید زودتر راهی می‌شدم تا گلسا بیشتر از این انتظارم را نکشد. تمام مسیر راه تا رسیدن به عمارت پیچک هزاران چرایی که برایش پاسخی نداشتم اما بیهوده در فکرم می‌چرخید را مرور کردم چراهای بسیاری که سالیان سال در ذهنم نقش بسته بود و هر بار پس از مرور مجدد دوباره در ذهنم زنده و تازه میشد. من بهترین و زیباترین سال‌های عمرم را جای اینکه صرف خوشی و لبخند کنم حرام افکار رنج آوری کردم که هرگز آرامم نکرد و هر بار زخم دلم را خنجری تازه زد. پیشانی بروی شیشه‌ی تاکسی گذاشتم چشم بستم نمی‌دانم چقدر طول کشید اما همینکه راننده‌ تاکسی پا بروی ترمز گذاشت و گفت: خانم رسیدیم،

کوچه درختی انتهای همین خیابونه فوری چشم باز کردم و پس از اینکه پول راننده را پرداختم راهی عمارت پیچک شدم. آفتاب نیم گرم و ملس پاییزی به آرامی تن زمین را گرم کرده بود؛ چشم بزیر داشتم و بهمراه بغضی غریب کوچه‌ای آشنا را طی میکردم که حتی آسفالت کنده کاری شده و نامنظمش برایم لبریز خاطرات بسیاری بود خاطرات تلخ و شیرینی که منه گندمک را شکل میداد خاطراتی که هنوز پس از گذشت سال‌ها گاه آنقدر تازه و دردناک آن را لمس می‌کردم که گویا بتازگی برایم رقم خورده! من حتی از نگاه عابرین آشنای این محله و آشنایان و همسایگان قدیمی اش نیز وحشت داشتم. چشمان پر سوال و معنایشان برایم دردناک بود. دوست داشتم …

دیدگاه کاربران درباره رمان یاغی میدان مشق
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها