رمان یمنا

عنوانرمان یمنا
نویسندهصاحبه پور رمضانعلی
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه672
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان یمنا اثر صاحبه پور رمضانعلی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ، خیره شو به چشم‌هایش و تمام! حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم، ولی خوانا… یمنا باستانی منتظر قبولی‌اش در رشته حقوق در دانشگاه تهران است، برای کسب درامد و هزینه‌ی تحصیلش در دفتر وکالت شروع بکار می‌کند و …

خلاصه رمان یمنا

دو هفته ای از کار کردنم در دفتر می‌گذشت. عزیز کمی نگران ساعت کاری ام بود اما اشتیاق من را که دید، مانند همیشه کوتاه آمد اما حالا برعکس روزهای اول اشتیاقی در من وجود نداشت کار کردن آن چیزی نبود که من فکر می‌کردم شایدم کار کردن در دفتر به این شکل بود. بدون هیجانی که من از شغل مورد علاقه ام در آینده انتظار داشتم. البته خب طبیعی بود فعلاً یک منشی ساده بودم اگر هم به آرزویم می‌رسیدم باید دنبال همین شغل در شهری بزرگتر می‌گشتم و دوباره از نو شروع می‌کردم این کار کوتاه مدت فقط کمی تجربه داشت و البته کمی هم پول خانم صدری که حالا می‌دانستم اسمش

نگین است می‌گفت صبح ها معمولاً دفتر شلوغ است و عملاً عصر کسی نمی‌آید از اول هم قرار بود کسی که می‌آید صبح با او در دفتر بماند که بیشتر مواقع کار بیرون را انجام می‌داد و به آنجا نمی‌رسید. این را با نارضایتی که جزء به جزء چهره اش فریاد میزد گفت. چون قبل از من دو شیفت می‌ماند و طبیعتاً حقوق بیشتری هم می‌گرفت هدف رحیم آبادی از استخدامم، گویا پراندن مگس‌های نداشته دفتر شیکش بود با این اوصاف به ساعتم نگاه کردم از آخرین باری که به آن نگاه کردم و ساعت نه بود انگار ده سال گذشته بود، اما دریغ از یک ذره حرکت عقربه ها. منتظر بودم مثل همیشه خودش

اجازه رفتنم را صادر کند. بی حوصله بودم نیم ساعتی میشد که در اتاق بود و برعکس همیشه نه چای خواسته بود و نه زنگ زده بود. انگار از ذهنم به ذهنش پلی زده باشم، همان لحظه زنگ زد. -بيا اتاقم. دوتقه آرام به در زدم که با صدای نه چندان بلندی گفت: بفرمایید. برعکس همیشه که پشت میزش می‌نشست اینبار روی مبل نشسته بود به کنار خودش اشاره کرد تا بنشینم. از همان فاصله هم می‌توانستم حدس بزنم اگر کنارش می‌نشستم با آن هیکلش باید به او می‌چسبیدم. لاغر بودم ولی نه تا آن اندازه. خوشبختانه سمت مبل که رفتم بلند شدو از اتاق بیرون رفت چند دقیقه بعد آمد و در کمال تعجب …

دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است

دیدگاه کاربران درباره رمان یمنا
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها