دانلود رایگان رمان زندگی به وقت اقلیما اثر نیلوفر قائمی فر
دانلود رمان زندگی به وقت اقلیما اثر نیلوفر قائمی فر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
جانا یک دختر هنرمند و نقاش با پدر مادری فرهیخته ست که قراره بزودی با شخصی ازدواج کند که در همان ایام جانا در مسیر بازگشت از گالری به خانه با زانیار تصادف میکند و بعد از چند روز وقتی که از کما در میاد، خودش را اقلیما 25 ساله خیاط، صاحب همسر و فرزند میبیند …
خلاصه رمان زندگی به وقت اقلیما
دیگه رابطه ام با بابا خوب نشد سر سیامک پ، چون منو به سیامک نمیداد، چون سیامک بی خانوار بود، چون با هزار زور زحمت و قرض و قوله تازه به مغازه لوازم خونگی زده بود و برای دختر حاجی کم بود، نقشه من بود چون عاشق سیامک بودم… کسی جز ما چهار نفر نمیدونست چی باعث شد منو به سیامک بده… همه فکر کردن اون دو هفته بستری بیمارستان بودنم بخاطر اینکه حتما قرص خوردم خودمو بکشم یا یه چیز در همین زمینه هیچ کس نمیدونست که از سقط غیر اصولی خون ریزی شدید بستریم، تو
بیمارستان عقدمون کردن. نیکی بچه سومِ، اولی رو بابام با سرو صورت کبود و خونی برد تو اون خونه ته حصار، نرسیده به جاده چالوس خونه اون زنه که بوی گند میداد اونجا، سقط کردم، زنده زنده… از درد سه بار از حال رفتم بعد برد انداختتم بیمارستان… عین یه جسم نجست… بخاطر تو دیگه بابام، بابا نشد… اگر بدونی جمشید با آناهیتا و جانا چطوری حرف میزنه به جانا میگه خوشگلم، بابایی، انگار بچه است انگار اندازه نیکی… عشقه تو چشماش سیامک… هر روز میگم کاش بابای من بودی دو تا دختر داره اما
نمیدونی چطوری دلش ضعف میره براشون… حس میکنم به دروغ تظاهر میکنم جانا هستم از خودم بدم میاد اما اونا به واقعیت میگن جانا… من که میدونم جانا نیستم، من اقلیمام تک فرزند حاج حسن موسوی که با نذر و نیاز بچه اش شد با ضرب و شتم کشتش تا عروسش کرد و با لعنت و منت پشت زندگی همون تک دخترشو گرفت. بچه دومون که سقط شد زبونم دراز بود گفتم: تقصیر توئه و اون خشک مذهب بودنت. داد زد، زهره ام آب شد گفت: تقصیر خودته. اشکم ریخت و گفتم: به پاره تنش گفتنا… نه به دختر …