رمان زیر درخت سیب

عنوانرمان زیر درخت سیب
نویسندهمهشید حسنی
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه660
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان زیر درخت سیب اثر مهشید حسنی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

یاقوت از زمانی که خودش را شناخته مهر کاوان را به دل دارد، حالا دایی کاوان می‌خواهد او را بخاطر بیماری که دارد برای درمان به خارج از کشور ببرد ولی کاوان به دلیل ترس از دست دادن یاقوت مخالفت می‌کند و …

خلاصه رمان زیر درخت سیب

حالا تو خانه‌ام توی خانه‌ای که هنوز عطر کاوان را در آغوش گرفته و می‌شود رد پای حضورش را در هر گوشه اش حس کرد، چشید و فهمید. نگاهم به ویولن است به آرشه که کنارش دقیقا جوری که آخرین بار کاوان آن را به دیوار تکیه داد مانده و تکان نخورده بود. من هم تکانش ندادم بگذار قدری چشم انتظار بماند بگذار قدری همینطور آنجا بایستد! من هنوز نیاز داشتم باور کنم کاوان هست. همینجا، گوشه‌ تخت نشسته و کتاب‌هایم را نگاه می‌‌کند توی شعرها یا گوشه ای ترین قسمت کتاب‌ها را می‌گردد شاید که حرفی، جمله ای واژه ای از عشق من به خودش را پیدا کند و با لبخند با عشق با شوق نشانم بدهد. مادر برای ناهار صدایم می‌زند تازه می‌فهمم چه

قدر گرسنه‌ام. شاید اصلا همین سر درد، همین سر دردی که ذره ذره جمجمه ام را به نیش می‌کشد و قصد پیشروی دارد، علتش همین باشد. گرسنگی همراه مروارید که برای تعطیلات بعد امتحانات دانشگاهش به تهران آمده، سفره می‌چینیم اولین لقمه‌‌ی کتلت را که به دهان می‌گیرم به یقین می‌رسم که گرسنگی تا ساعاتی دیگر می‌ توانست حتی مرا به بیمارستان بکشاند پدر نگاهم می‌کند نگاهش برایم آشنا و خواناست اما اکنون فرصت اندیشیدن به بغضی که با همین نگاه در جانم نشانده را ندارم باید بعد از ناهار بروم بنشینم پای درس پای امتحاناتی که به خاطر من و ویرانیام قرار نیست به تعویق بیافتند آسان تر شوند یا رحم کنند. کاسه کوچک ماست را

به زمرد می‌دهم. -مراقب باش نریزه عزیزم. دهان کوچکش درگیر لقمه است برایم سر تکان می‌دهد و پلک بر هم می گذارد. تمام کارهایش شیرین و خواستنی‌اند تلخی نگاه پدر را شیرینی رفتار و لبخندهای او از ذهنم دور می‌کنند پاک می‌کنند و از یادم می‌برند. -عمو فريدونت خبر داده با بچه ها فردا شب میاد خواستگاریت یاقوت. از الان بهت گفتم که بهونه بیخودی در نیاری فردا شب هر جا رفتی برمی‌گردی خونه فهمیدی؟ پدر! امان از زهر کلامت که نفس سنگینم را انگار توی سینه قفل می‌زند و کلیدش را می‌اندازد توی اقیانوس. کارم از خواستن این که دردم را بفهمی، این که با دست‌های عزیزت بر شانه ام سنگینی غم را به اندازه یک آغوش کم کنی …

دانلود رمان زیر درخت سیب
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان زیر درخت سیب
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها