کتاب درد سیاوش

عنوانکتاب درد سیاوش
نویسندهاسماعیل فصیح
تعداد صفحه327
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک
کتاب درد سیاوش

دانلود کتاب درد سیاوش نوشته نویسنده اسماعیل فصیح pdf بدون سانسور

عنوان اثر: درد سیاوش

پدید آورنده: اسماعیل فصیح

زبان نگارش: فارسی

سال نخستین انتشار: مرداد 1404

شمارگان صفحات : 327

معرفی کتاب درد سیاوش

فرنگیس به برادرش یعنی جلال آریان در آبادان تلفن کرده و از او خواسته هر چه سریع تر به تهران بیاید. جلال وقتی پیش خواهرش می آید متوجه می شود در شب قبل، که عروسی ثریا دختر فرنگیس بوده، فردی که عموی داماد است و از نظر شخصیتی تمام فامیل و خانواده ی داماد او را می شناسند، وارد جشن شده و برّه ای را سر بریده و تمام خون حیوان را به عروس و داماد و مدعوین پاشیده و جشن را به هم زده و در میان فریادهای خویش گفته:همه ی شما تقاص خون برادرم را پس خواهید داد…

خلاصه کتاب درد سیاوش

از اولش تعریف کنم. شیشه را برداشت، سر آن را زور زد، پیچاند.

گفتم از اول عشق تعریف کن ببینم. الا یا ایها الساقی.» شیشه را گرفتم باز کردم دو بند انگشت برای خودم ریختم. پرسیدم تو که نیستی؟ یا هستی امروز؟ اصلا جوابم را نداد. نوشیدم فرنگیس بشقابهای توی سینی را بیشتر به جلوى من . داد. سر گفت: «پسره» خسرو» خودش خوبه. خیلی خوبه. خودت هم چند دفعه خوب دیدیش تحصیل کرده دانشگاه درجه دکتری داره و کار خوب در سازمان برنامه نوه سناتور دکتر ایمانه تری رو اول توی وزارت فرهنگ و هنر توی دفتر کارش ،دید اونجا با هم آشنا شدند، چقدر همدیگه رو دوست دارن چقدر باهم توافق دارن و بالاتر از این حرفها خسرو یک ایرانی با تعصب و باشخصيته که به ایرانی بودن خودش افتخار میکنه يك جور اخلاق وصفات راستی و مردانگی جانب داره. عین بی انصافیه که شب عروسی به چنین جوونی چنین اتفاقی بیفته – حالا دختر بیچاره و بیگناه من هیچی…» مدتی ساکت ماند بعد :گفت صبح ساعت ده عقد کردند، همینجا جات خالی هنوز گلها و آینه ولاله رو میبینی سر تاقچه هاس خوانچه رو امروز صبح اومدند بردند.

فقط ده یازده نفر سر عقد بودند، خودمونیها از طرف ما فقط من بودم عمو وعمه ثریا بودند و این دکتر راسخ، دوست جون جونی باباش از طرف خسروهم پدرش سرهنگ بود و مادرش فرخ ،خانم و مادر فرخ و یکی از خواهرهای فرخ دوتا هم از دوستان خیلی نزديك و صمیمی خسرو بودند یکیشون این علیرضا عباسی یه که خیلی پسر ماهییه تمام کارها رو اون می کرد. همین ثریا خوشحال بود عقد کنون یکی دو ساعت بیشتر طول نکشید آقا اومد ساعت ده قباله رو نوشتند. ده ونیم آقا خطبه رو خوند قباله رو امضاء کردند، عکاس بود عکس انداختند فیلم برداشتند يك ساعتی هم همه گفتند و شنیدند و خندیدند و صفحه گذوشتند جای تو خیلی خالی بود. ناهار همه با چهار پنج ماشین رفتیم رستوران هتل سمیرامیس خسرو و علیرضا داده بودند میز مخصوص چیده بودند.

خیلی خوب خیلی ساده. خلاصه از این عقد کنونهای ساده و خوب و تنظیم شده امروزی جشن چطور شد؟ فرنگیس گفت: «جشن اینها نمیخواستند توی خونه خودشون جشن بگیرند یعنی توی خونه سرهنگ پدر خسرو باشگاه و هتل و این جور چیزها هم نمیخواستند. دلشون میخواست یه چیز ،ایرونی اما ساده و سنتی داشته باشند. جوونها بین خودشون خیلی فکرها کردند، یعنی ثريا و خسرو و دوستاشون خیلی حرفها زدنده دست آخر تصمیم گرفته بودند به جشن ساده ایرونی مثل عروسیهای سابق بگیرند که به قول علیرضا دوست خسرو، صفایی داشته باشه قرار شد جشن توی حیاط با مطرب روحوضی بگیرن علیرضا خودش همه کاره شده بود. خودشون خونه بزرگی دارند پایینتر از میدون شاهپور با حیاط و باغ بزرگ همه کارها رو اون کرد. سرش برای این کارها درد میکنه خلاصه سنگ تموم گذوشتند. تمام حیاط رو فرش کرده بودند میز و صندلی چیده بودند. میوه ،شیرینی ،آجیل مفصل روی حوض تخت زده بودند. چراغانی و گل و چراغ زنبوری و حتی منقل آتش و اسفند وعود و کندر… چه در دسرت بدم همه چیز ماه خطبه رو خوند قباله رو امضاء کردند عکاس بود و ثریا برای خودشون توی هتل سميراميس يك اتاق رزرو کرده بودند، میخواستند تنها .باشند. فرداش هم که امروز باشه البته قرار بود حرکت کنن بیان آبادان پهلوی تو. »

«جالبه. خب؟» «جلال، یادت هست عید که اینجا بودی یه شب ثریا گفت؟ درباره پدر خسرو چی «آره. سرهنگ در حقیقت پدر واقعی خسرو نیست.» پدر خسرو وقتی خسرو به سالش بوده میمیره سرهنگ شوهر دوم مادر خسروست.» :گفتم و من تعجب کردم چون خسرو و سرهنگ خیلی به هم نزديك و با محبت بودند.» خیلی خسرو و سرهنگ عجیب نسبت به هم صمیمی و با محبت هستند من پدر و پسری در عمرم ندیدم که با هم اینطور باشند. سرهنگ که خسرور و انگار میپرسته.»

پرسیدم مقصودت از این حرفها چیه فری؟ فرنگیس :گفت حادثه جشن عروسی دیشب توی همین مایه پدر خسرو بود… و بعد از حادثه سرهنگ سکته قلبی کرد افتاد حالش خوب نبود بردندش بیمارستان الأنم شنیدم حالش خیلی بده. توی سیسی یوئه.» فرنگیس حالا بیشتر ناراحت و عصبی بود. صداش می لرزید من لیوانم را گذاشتم روی میز و دست او را گرفتم.

گفتم: «ماجرا چیه فری؟» فرنگیس لبهای خشکش را با نوک زبان مرطوب کرد آه دیگری کشید. گفت ساعت هشت و نیم نه بود. جشن تازه شروع شده بود. همه. مهمونها آمده بودند. عروس و دامادهم تازه آمده بودند سر جاهاشون نشسته بودند. مطربها تازه شروع کرده بودند و رقاصه ها داشتند میرقصیدند – که يكهو يه جوونك ديوونه ،وضع با يك بره کوچولو، وسط مجلس سبز شد.» جوونك؟»

بیست بیست و یکی دو ساله لاغر و خل وضع. کی بود؟» هیچکس اول نمیدونست به دست کت و شلوار گل و گشاد سیاه پوشیده بود – که معلوم بود دوسه نمره براش بزرگه با پیراهن سفید و کراوات سیاه. توی بغلش یه بره سفید قشنگ و معصوم بود به پاسبان دم در گفته بود که برای داماد هدیه آورده ما اول نفهمیدیم کیه . در حقیقت مهمونها اول فکر کردن این جوونك با بره توی بغلش جزو برنامه نمایش رو حوضی یه خلاصه این جوونك اومد از وسط همه رد شد اومد روی تخت حوض ایستاد. عین دیوونه های ناقص العقل بود 

همه این چیزها رو یادش داده باشند یا کوکش کرده باشند. دستش را بلند کرد و به مطربها و رقاصه ها داد زد «ساکت شین» به همه امر کرد دست نگه دارین!»… همه ساکت نگاهش کردند همه هاج و واج بودند. بعدداد زد آی… آی مردم گوش بدین! همه تون!) و تمام این جریان آنقدر تند و غیر منتظره اتفاق می افتاد و همه آنقدر هاج و واج بودند که کسی نرسید به موقع پاشه جلوشو بگیره من دوسه تا صندلی دورتر از ثریا نشسته بودم. به عروس و داماد نگاه کردم. خسرو خودش انگار جوونك رو شناخته بود بلند شده بود داشت می رفت طرفش فرخ خانم مادر خسرو و سرهنگ به اصطلاح پدر خسرو هم از گوشه و کنار مجلس دیونه هه رو دیده بودند، و شناخته بودند و داشتند می اومدند ،طرفش كه جوونك حالا بره رو بلند کرد و فریاد زد خون خون بیگناه آی مردم خون این بره خون برادر بیگناه منه که شما او را کشتید!) و بره را گرومب کوبید روی تخت حوض. بعد دست کرد از توی جیب بغل خودش يك چاقوی بلند در آورد. در يك چشم بهم زدن دولا شد گلوی بره رو گوش تا گوش برید.

داد میزد خون خون خون!) تمام مجلس حالا بلند شده بودند ریخته بودند جلو دیوونههه حالا لاشه بره رو که شر و شر ازش خون میریخت، بلند کرده بود میچرخوند و خونش رو میپاشید به سر و صورت و لباس همه بدتر از همه روی سرو صورت عروس و داماد و پدر و مادر داماد – و خلاصه همه! بعضی ها فرار میکردند. بعضی ها سعی میکردند جلوشو بگیرند. وضع مشمئز کننده و کثیفی بود هولناك… زنها همه جیغ میزدند. مردها فریاد میکشیدند همه چی غرق خون شده بود. لباسها سر و صورتها ،قالیها گلها و شيرينيها وميوه ها. حتى سر و صورت رقاصه ها و مطربها لباس سفید عروسی ثریا که غرقابه خون شده بود. از همه بدتر صورت خسرو، كه يك پارچه خون بود و دیوونههه به خسرو نگاه میکرد و هی فریاد میزد خون خون خون و دهانش کف کرده بود. تا بالاخره خسرو و علیرضا ودکتر راسخ وبقيه ریختند دور دیوونه هه و گرفتندش ، و بردندش بیرون. نفهمیدم انگار گذوشتند بره. اما مجلس عروسی شد مجلس عزای خون دیوونه هه از توی کوچه داد میزد تقاص پس میدین؟ بعد دیگه نگو و نپرس که چی شد…»

دانلود کتاب درد سیاوش
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره کتاب درد سیاوش
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها