رمان التیام

عنوانرمان التیام
نویسندهریحانه کیامری
ژانرعاشقانه، هیجانی
تعداد صفحه607
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک

دانلود رمان التیام اثر ریحانه کیامری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

اسمش دریاست، مثل اسمش پاک و زلال و عاشق، ولی عاشق یه آدم اشتباه، یه عشق اشتباه زندگیش‌ و تباه می‌ کنه، با دسیسه‌ ی مادر شوهرش از هم جدا می‌ شن و کارش به روانشناس و دکتر می‌افته، ولی کوروش حامیش می‌شه، پسرعمویی که از بچگی عاشقش بوده و حالا با جدا شدن دریا از البرز، فرصت پیدا می‌ کنه مرحم بذاره روی زخم‌ های دریا، آروم می‌ کنه دریای طوفانی رو با معجزه‌ ی یه عشق ناب …

خلاصه رمان التیام

تا چشمش به چهره ی خسته و پشت خمیده ی پدرش افتاد، نتوانست خود را کنترل کند و خود را در آغوشش انداخت. پدرش میان حصار دستانش سفت در بغل گرفتش و دست نوازش بر سرش کشید. _گریه کن بابا… گریه کن جگرگوشه… الان هر چقدر میخوای گریه کن ولی بعدش دیگه حق نداری بشکنی… من دخترمو محکمتر از این حرفا بار آوردم. دریای من با یه موجش میتونه هر مشکلی رو غرق کنه و از پا دربیاره ولی بعد خودش در آرامش باشه. گویی نیاز داشت همین حرف ها را بشنود، دیگر از آن همه حس خلاء و ناامیدی اثر زیادی نمانده بود. سرش را بر شانه ی پناهگاهش نهاد و زمزمه کرد.

_نمی خواستم اذیت بشید بابا… دست بر پشت دخترک ترسیده اش کشید. _میدونم باباجان. مادرش از قصد تنهایشان گذاشته بود. می دانست که پدر و دختر با هم عالمی دارند. دریا از کـودکی اینطور بود. هرگاه مشکل و مسئله ای داشت تا تنها با پدرش حرف نمیزد آرام نمی گرفت. وقتی حس کرد به اندازه ی کافی خلوت کرده اند با سینی شربت از آشپزخانه بیرون آمد. _بیاید گلویی تر کنید . سپس دریا را خطاب قرار داد. _خوبی مادر؟ بیا بنشین ببینم قربون چشمات برم. از پدرش جدا شد و به سمت مادرش رفت. به عادت همیشگی اش سر بر زانوانش نهاد و پاهایش را روی مبل در شکمش جمع کرد.

_چقدر حالم خوبه الان… کنار شما که هستم کل جهان هم بر علیه من باشن باز انگار که من یه لشگر پشتمه. مادرش در حالی که اشک از گوشه ی چشمانش سرازیر بود، دست در موهای مواج او برد. _قربون تو برم من عزیزدلم. اگه همه دنیا هم ضد تو باشن، باز مطمئن باش سه نفر هستن که تا پای جون از تو دفاع کنن دختر قشنگم. غم به دلت راه نده. انشاالله اون دختر هم زودتر شفا بگیره. پدرش خواست بنشیند که تلفن خانه زنگ خورد. دریا سر از زانوی مادرش برداشت. _من برم بردارم بابا؟ _نه دخترم، خودم جواب میدم، بنشین. رفت و تلفن را برداشت. _بله؟ صدای داراب ترکیبی از عصبانیت

و استرس را القا می کرد. _بابا، هرکس اومد دم در، به هیج عنوان درو باز نمی کنید، خب؟ دلش شور افتاد. _چی شده داراب جان؟ _بابا… دریا نفهمه… پشتش را به آنها کرد و آهسته گفت: _نه نمیفهمه، بگو. _بابا نازگل ُمرد…. محمد آقا دستش را به دیوار گرفت تا از افتادنش جلوگیری کند، سپس آهسته در گوشی پچ زد. _از کجا فهمیدی بابا؟ داراب کلافه بود و عصبی، همه کارهایش در هم و بر هم شده بود. بدون خبر از محل کارش بیرون زده بود و حالا در راه بازگشت به بانک چنین خبری را شنیده بود و از اولین دوربرگردان، دور زده بود. _البرز زنگ زد… مثل اینکه به دریا زنگ زده اول ولی گوشیشو جواب نداده که البته خداروشکر.

رمان التیام
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان التیام
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
محمد بداقی نویسنده ایرانی
محمد بداقی نویسنده ایرانی
2 سال قبل

رمان بوک
کار بسیار عالی است
کتابخوانی تشکر‌از زحمات در حوزه کتاب

محمد بداقی نویسنده ایرانی