رمان باغ آلبالو
عنوان | رمان باغ آلبالو |
نویسنده | هاله نژاد صاحبی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 465 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود کتاب رمان باغ آلبالو اثر هاله نژاد صاحبی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون بدون سانسور نسخه کامل با لینک مستقیم رایگان
داراب ۸ سال از آذین دختر عمویش بزرگتر است،دختری عموی که از کودکی در گوشش خوانده اند باید هوایش را داشته باشد و مواظبش باشد، داراب هم برای آذین سنگ تمام گذاشته و جای همه کس را برایش پر کرده حالا از آنها می خواهند که با هم ازدواج کنند در حالی که آذین عاشق اوست، ولی داراب نمیتوانند آذین را به چشم همسر ببیند …
خلاصه رمان باغ آلبالو
صدای تقه هایی که به در خورد، نفسش را از شدت شوق بند آورد.بلاخره انتظارهایش به پایان رسیده بود. هراسان از روی تخت برخاست و با قدم های سریعی خودش را جلوی میز آرایشی اش رساند. چادر سفیدش را روی سرش گذاشت و در آینه به تصویرش خیره شد تا خیالش راحت شود که ظاهرش ایرادی ندارد. چند ضربه کوتاه روی گونه هایش زد تا کمبود رژگونه ای که اجازه استفاده از آن را نداشت، به طریقی کمرنگ کند. چند نفس عمیق
کشید و به سمت در رفت همزمان با باز کردن در اتاقش مادرش هم در را به روی آنها باز کرد. با لبخند خانمانه ای که به سختی آن را حفظ کرده بود، آرام به استقبالشان رفت. ابتدا حاج عمویش وارد شد. قدمی نزدیکش شد و کوتاه زمزمه کرد: – سلام عمو جان. حاج مالک که برق چشمانش هویدای شوق درونش بود، برای اولین بار دست انداخت دور کمر آذین و او را کوتاه در آغوش گرفت. چند ضربه آرام پشت کمرش زد و جواب داد: – سلام عمو.
سپس بوسه ای پدرانه روی پیشانی یادگار برادرش زد و به سمت مبل ها رفت. آذین با شوق نگاه از عمویی که برای نخستین بار محبتش را ابراز کرده بود برداشت و به سمت در چرخید. چشم های عاشقش قبل از آن که باقی افراد را ببند، میخکوب داراب شد. نگاه خیره آذین آنقدر نمایان بود که در دل خودش را بابت احساساتاش لعنت کرد.برای فرار از نگاه سنگین اش، کوتاه سری برایش تکان داد و بدون کلام دیگری از کنارش گذشت. دسته گل
بزرگی که حتی نمی دانست سلیقه چه کسی است را روی اپن گذاشت و با همان اقتداری که از حاج مالک به ارث برده بود، روی مبل نشست. دلش نمی خواست سرد باشد، اما دست خودش نبود. ناخواسته تمام وجودش کینه آذین را به دل داشت. هر چند که او بی تقصیرترین آدم این ماجرا بود و بی شک خودش مقصرترین. روی مبل نشست اما هنوز هم نگاه مبهوت آذین را احساس می کرد. طولی نکشید که همگی با خوشرویی دور تا دور هم روی مبل نشستند…
- انتشار : 29/12/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403