رمان سبقت

عنوانرمان سبقت
نویسندهثمین سرابی
ژانرعاشقانه، هیجانی
تعداد صفحه1272
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک

رمان سبقت 1

دانلود رمان سبقت اثر ثمین سرابی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

جانا رستگار دختری متولد شده در یک خانواده مذهبی، پدرش و برادرش محمد بشدت سختگیرن حتی برای درس خوندنش هم کلی دردسر کشیده، اما الان با کمک نسرین (زن باباش) و رضا (پسر زن باباش) تونسته راضیشون کنه و بیاد دانشگاه، توی دانشگاه با افراد مختلف و جدید اشنا میشه این اشناییت ها براش کلی ماجرا به وجود میاره …

خلاصه رمان سبقت

“فلش بک” تمام صورتم خیس از اشک بود. سعی می کردم صدای هق هقم رو خفه کنم تا کسی صدای گریه هام و زجه هام به گوش کسی نرسه. مثل تمام این سال ها خودمو زندانی کردم تو اتاق. اما این دفعه یک فرق اساسی داشت…بحث رفتن به دانشگاه بود. بحث آینده ام بود، بحث زندگیم بود. اما انگار عالم و آدم مخالف بودن. من نمیتونستم بیخیال آرزو ها و رویاهام بشم. من برای رسیدن به اینجا خیلی تلاش کرده بودم اما حال و روز من برای هیچ کس اهمیتی نداشت. فقط حرف خودشونو میزدن. صدای رضا رو می شنیدم که سعی داشت با دلیل و منطق بابا و محمد رو راضی کنه تا بزارن من به دانشگاه برم. داداش بیچاره من نمی دونست نمیشه. بابا میگفت دختر باید شوهر داری و خونه داری بلد باشه.

درس بخونه که چی بشه؟ دلیل هاش غیر منطقی بود! چرا چون دخترم نباید درس بخونم و کار کنم؟ چرا؟ هیچ کدوم از سوالام جوابی نداشت. این بار می دونستم هیچ راهی نیست. در اتاقم باز شد و رضا اومد داخل و گفت: “مزاحم خلوتت که نیستم؟ میخوای برم؟” اشک هامو پاک کردم و گفتم: “نه بیا داخل”. در رو بست و نشست روی تخت. با بغض بهش گفتم: “راضی نشد نه؟” “خواهری نبینم غصه بخوری ها!هرکاری میکنم تا تو بری دانشگاه اونم همون رشته ای که دوستش داری.”رضا تنها دلیل آرامشم بود! تنها کسی که وقتی باهاش حرف میزدم آروم می شدم. رضا اومد سرمو بوسید و گفت: “تا من هستم غصه هیچی رو نخور باشه؟ حالا هم اشک هات رو پاک کن و قوی باش. با گریه کردن هیچی درست نمیشه” _”چشم”

-“آفرین حالا هم بلند شو صورتت رو بشور و بیا درس هایی که عقبی رو بخون. هرکتابی رو هم نیاز داری بنویس بگیرم برات”. _”مرسی” لبخند مهربونی زد و رفت بیرون. رضا بهترین بود. بلند شدم صورتمو شستم نشستم پشت میزم. کتابامو گذاشتم جلو و شروع کردم با خوندن کتابام… “زمان حال”نمی دونستم بابا و محمد که بیان خونه قراره با من چجوری باشه؟ تمام استرسم این بود. رفتار های محمد رو حفظ بودم. می دونستم قراره با من حرف نزنه و حتی نگاهمم نکنه. کاش محمد یکم فقط یکم شبیه رضا بود… بلند شدم و رفتم پیش نسرین نشستم. داشت تلویزیون نگاه می کرد. با دیدن من نگاهش رو بهم دوخت و گفت: “چطور بود امروز دانشگاه؟”
“خیلی خوب بود، دوتا کلاس داشتم اما فردا یکی دارم.”

-“هرچی لازم داشتی بگو به من یا به رضا” _”چشم”. -“چشمات بی بلا”. “بابا و محمد نیومدن؟” “نه میشناسیشون که جونشون رو میدن برای کار کردن” “بله، با این حجم از کار کردن به خودشون اسیب میزنن” “نمیدونم بخدا این دو نفر هیچ وقت به حرف من گوش نکردن” دستشو بوسیدم و گفتم: “قربونت برم” “خدانکنه مادر” “نسرین جونم حوصلم سررفته کاری چیزی نیست؟” -“خسته ای”! _”نه بخدا خسته نیستم”. “پس برو بالا پشت بوم همون نعنا ریختم خشک بشه ببین خشک شده یا نه؟” _”چشم”. -“چشمات بی بلا” نسرین بلند شد رفت توی اشپزخونه منم بلند شدم و از پله ها رفتم بالا تا برم پشت بوم. در رو باز کردم باد میومد. رفتم سمت نعناهایی که مرتب ریخته شده بودن روی پارچه و روی اون ها تور سفید رنگ نازکی انداخته شده بود تا کثیف نشن. نسرین روی همه کار هاش حساس بود…

دانلود رمان سبقت
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان سبقت
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
الهه
الهه
2 سال قبل

خدا قوت به نویسنده محترم..اما چند نقد: داستان طوری از زبان جانا صحبت میکرد که با توجه به اختیاراتی که در طول دوران دانشجویی اش داشت، اصلا با محدودیت هایش نمیشد هم خوانی دید…
در طول داستان نقش نامادری خیلی مهربان بود و این برخورد جانا با مسأله هایی که داشت چندان واقع بینانه نبود…علت دشمنی یکباره محمد و خشونت هایش؟
رضا و معشوقه اش که خواستگاریش بود در جایی اشاره شد ولی دیگر صحبتی از آن نشد تا پایان داستان…
پدر و نقش پدر و رابطه دوستی با پدر امیرعلی خیلی عجیب و پر شبهه مطرح شده بود و…

نیکا
نیکا
2 سال قبل

رمان زیبایی بود با حالاتی متفاوت

سارینا
سارینا
2 سال قبل

رمان خیلی خیلی قشنگی بود ممنون