رمان قلاده

عنوانرمان قلاده
نویسندهNafiseh_H
ژانراجتماعی
تعداد صفحه21
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان قلاده اثر Nafiseh_H (نویسنده اختصاصی انجمن رمانبوک) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

ما زنده بودیم و در زندان زندگیِ پر از بی‌چارگیمان، آزادی کردیم؛ ولی ما هم مرام و معرفت سرمان می‌شد، فقط گرسنه بودیم خب؟ کاش بدون قلاده، می‌مردیم!

خلاصه رمان قلاده

همانطور که پوزه اش زمین را کاوش می‌کرد؛ ناله ای از دهانش خارج شد. کاش گرسنگی را از استخوان‌های بیرون زده‌ ی شکم لاغرش، بفهمند. نگاه اشکی و درشتش را به پیرمرد دوخت با لگدی که نثار پهلویش شد، ناله اش اینبار با از دست دادن تعادل و پخش زمین شدنش، شد، چه قدر نامرد! – سگ بدبخت، گمشو. این را همان صاحب غذا خوری گفته بود؛ همان پیرمرد با رنگ پوست تیره. زبانش را روی زخم پایش که خون هایش با چرک و خاک قاطی شده بود؛ کشید و با ناله های ریز و درشت، سعی داشت بلند شود،

که باز صدای داد مردی که لگدی نثار پهلویش کرده بود؛ بلند شد: د يالا برو… گمشو سگ بی خاصیت! لنگان لنگان و با درد و دلی چرکین از آن مکان بد خارج شد، قطره ای باران از چشم‌هایش که اسیر هاله ای از غم بودند چکید، به راستی که این انسان ها بویی از انسانیت نبرده و نام انسان را، به یدک می‌کشیدند. بدون توجه به صدای ناله های ریز شکم و دل غم دیده اش، به سمت آشیانه ای که فرزندانش؛ انتظارش را می‌کشیدند راه افتاد، لنگان لنگان و با درد برای رسیدن به فرزندانش، راه می‌رفت… با دیدن چهار توله

سگ بازیگوشی که مشغول بازی با همدیگر بودند؛ بغضش گرفت، حیوانات هم بغض می‌کنند، سگ‌ها هم! گاهی از روی ناراحتی گاه از شادی زیاد و گاهی که، بسیار ناراحت اند و خوشبختیشان را می‌بینند هر چهار سگ کوچکی که دم‌ های کوچکشان تکان می‌خورد، سمت مادرشان پا تند کردند و با پارس های کوچک؛ خود را به بدن پردرد مادر مالیدند؛ پاولی بر سرهایشان بوسه میزد یا می‌بوییدشان. می‌دانست گرسنه هستند این را از حرکاتشان می‌فهمید، از حریص بودنشان برای خوردن قطره ای شیر که نبود …

دانلود رمان قلاده
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان قلاده
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها