رمان متهم رمانتیک
عنوان | رمان متهم رمانتیک |
نویسنده | لیلی محمدحسینی |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 637 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان متهم رمانتیک اثر لیلی محمدحسینی (نویسنده انجمن رمان بوک) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
شبنمِ هفدهساله قرار نیست برای همیشه در هفده سالگی باقی بماند، یک شک عمیق، چشمهایش را به روی واقعیتهای زندگی باز میکند — اما همین بیداری، به قیمتی سنگین تمام میشود: شبنم بیناییاش را از دست میدهد…
خلاصه رمان متهم رمانتیک
چشمهای همیشه خاموشم رو بستم و خوابیدم. اینکه چقدر در خواب و بیداری بودم رو نمیدونستم که مامان صدام زد. اون زن محکمی بود فقط نمیدونستم چرا صداش بغض داره. چرا شبنم گفتنهاش عوض شده بود و هزار آه و افسوس به جونش ریخته بود؟ دستام سر پیچی کردند و روی چشمهام کشیده شدن و مامان با عجله بیرون رفت. من با واکنشهای اطرافیانم بیشتر به اتفاقی که پیش اومده ایمان میآوردم و چه عجیب که گاهی چشم برای دیدن چیزهایی لازم نیست. تیک تاک ساعت بیمارستان سکوت اتاق رو پر میکرد. زمان میگذشت و من برای اولین بار در تمام عمرم با شمردن ثانیهها فهمیدم که خانم علیانی نیم ساعت بیرون بوده و برگشته است. برگشتنش رو عطر
خوشبو بشارت میداد. با لبخند گفتم: از حالا به بعد هر موضوعی که بخواین پیش بکشین یادم میاندازه که من کورم. دیگه مامان رو نمیبینم دیگه گلهام رو نمیبینم، میدونین خانم؟ خانم علیانی هم مثل مامان ساکت بود. -یه چیزی هست که میتونیم دربارش حرف بزنیم. عطرتون. اون خیلی خوشبو هست. خانم علیانی گفت: خیلی آرومی. -من خیلی وقت پیش قید همه چیز رو زدم فقط شما بودین که تشویقم میکردین. -نمیتونم بذارم ناامید بشی. داد زدم: باید بذارین برید. برید از زندگی من برید و فراموشم کنین. بدم میاد از این ترحم بدم میاد از اینکه جوری رفتار میکنین انگار چندتا خراش روی صورتم افتاده فقط دارین اذیتم میکنین، من نمیبینم، من کور شدم، از حالا
به بعد یه دنیا به رنگ سیاه دارم. من باید کار میکردم تا مامان کار نکنه، من باید درس میخوندم تا این همه سال تلاشش رو جبران کنم. من هیچی ولی اون حق داشت بعد این همه سال آروم زندگی کنه. میبینین؟ من دارم سعی میکنم کنار بیام با اینکه برای آسایشش دوباره مزاحمم. پس از امید حرف نزنین من دارم احمقانه تلاش میکنم که متوجه چیزی نباشم، چی گیرتون میاد خرابش کنین؟ در بسته شد. سرم رو روی دستم گذاشتم و با تمام وجود گریه کردم. همه برید، نمیخوام هیچ انسانی رو بشنوم که به من یادآور میشن از اینکه چه قدر توی درک شرایط من موفق هستن به خودشون میبالن… مدتی بود که به خونه برگشته بودیم. مامان که انگار مهمون مهمی …
- انتشار : 21/01/1404
- به روز رسانی : 31/01/1404