رمان دره سیاهی

عنوانرمان دره سیاهی
نویسندهف.ب.آسایش
ژانرعاشقانه، تریلر
تعداد صفحه156
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان دره سیاهی اثر ف.ب.آسایش (نویسنده انجمن رمان بوک) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

می‌گویند آدم‌های مهربان بیشتر از هر شخص دیگری آسیب‌ پذیرتر هستند. رمان روایت‌گر دختری است که طی یک ماه، آن‌ همه فراز و نشیب‌های سخت و طاقت‌فرسا منجر به یک جرقه و یک تغییر در صفحات کتاب زندگی‌اش می‌شود. شروعی که نمایان‌گر دلی مهربان به سوی نفرت و زندگی سخت برای دیگران است. با گذشت سال‌ها آتش زیر خاکستر انتقام دامن چه کسانی را می‌گیرد؟ بازی شروع می‌شود! کیش و مات کردن با چه کسانی هست؟! برنده این بازی چه‌کسی خواهد بود!؟ …

خلاصه رمان دره سیاهی

«ناديا» شهروان زنگ زده بود و گفت باهام کار داره. پوف! لباس‌هام رو عوض کردم. مثل همیشه شال، شلوارو مانتو برداشتم و پوشیدم نگاهی به رنگ‌های لباسم کردم، ترکیبی از سفید و فیروزه‌ای بود چشم‌هام رو بستم و باز کردم. بعد چند روز، هنوز عادت نداشتم رنگ‌های شاد بپوشم. این چند وقت همش رنگ‌های شاد می‌پوشیدم ولی حالا کی تمام میشه آخه این مأموریت کوفتی؟ وسایلم رو برداشتم و توی کیفم انداختم. بعد از پوشیدن کفش‌هام از خونه بیرون اومدم تا در خونه رو باز کردم… در واحد رو به رو هم باز شد. انگاری یکی کمین کرده بود برای من، ولی چرا؟ سرم رو بالا گرفتم و به شخصی که در رو باز کرده بود نگاه کردم. یک دختر بود که نمی‌شناختمش ولی اون انگار من رو

می‌شناخت. بدون هیچ آثاری از محبت و دوستی، جلو اومد و گفت: می‌تونم چند دقیقه وقتت رو بگیرم؟ اخم کردم و گفتم: ببخشید…!؟ نذاشت ادامه بدم و پرید توی حرفم و با اخم گفت: فقط چند دقیقه! در خونه رو باز کردم و ناچاراً بهش نگاه کردم. نیم نگاهی بهم انداخت، بعد بدون هیچ حرفی به داخل خونه رفت. نگاهی با تحقیر به سراسر خونه انداخت و بعد با فیس و افاده روی مبل‌ها نشست. کیفم رو گذاشتم و می‌خواستم برم توی آشپزخونه که گفت: لازم نیست چیزی بیاری؛ لطفاً بیا بشین باید باهات حرف بزنم. نفسم رو فوت کردم و دست‌هام رو مشت کردم تا چیزی بهش نگم. روی مبل یک نفره‌ی روبه روش نشستم و بهش نگاه کردم. می‌خواست شروع کنه به حرف زدن

که زود گفتم: ببخشید من شما رو نمی‌شناسم و عادت ندارم با افرادی که نمی‌شناسم سر چیزی حرف بزنم. اخم‌هاش رو توی هم کرد و گفت: من نگاه هستم دختر عموی ساتیار هستم. بهش نگاه کردم. پس این نگاه بود چقدر عوض شده بود ولی از نظر ظاهر و از لحاظ باطن اصلاً هنوز همون دختر بدجنس بود. مکثی کردم و گفتم: که این طور، یه سوال دختر عموی آقا ساتیار با من چیکار داره؟ سری تکون داد و پوزخندی زد و شروع کرد به حرف زدن. حرف‌هایی که زد، خنده دار بود، جوری که دوست داشتم بنشینم وسط و های های بخندم! ولی، نمی‌دونم چرا ته دلم داشت از حسودی و ناراحتی می‌ترکید. کم کم داشت از حدش زیاده روی می‌کرد. اخمی کردم و وسط حرفش پریدم …

دانلود رمان دره سیاهی
2.71 مگابایت
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان دره سیاهی
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها