کتاب زوال فرشته

عنوانکتاب زوال فرشته
نویسندهیوکیو میشیما
ژانرتراژدی، روانشناختی
تعداد صفحه372
ملیتخارجی
ویراستاررمان بوک
کتاب زوال فرشته

دانلود کتاب زوال فرشته نوشته نویسنده یوکیو میشیما pdf بدون سانسور

عنوان اثر: زوال فرشته

پدید آورنده: یوکیو میشیما

زبان نگارش: فارسی

سال نخستین انتشار: مرداد 1404

شمارگان صفحات : 372

معرفی کتاب زوال فرشته

هوندا”، قاضی دادگستری ، شخصیت اصلی کتاب است. او اکنون 76 ساله است اما پسر جوان را به فرزندی قبول می کند. او با وجود اینکه می داند اگر الگو برقرار باشد، پسر در 20 سالگی خواهد مرد، این کار را انجام می دهد. یک موضوع فرعی مرتبط با تناسخ این است که چگونه “هوندا”، که در اصل یک قاضی وابسته به دادگاه های ملی است و در ابتدا چنین علاقمند به فلسفه ی عقلانی و منطق است هنگامی که با پسر جوانی که رهبر یک باند است ، آشنا می شود ، متوجه سه خال بر روی بدن او می شود که مشابه دوست فقیدش از سال های دور است. در اینجا او با وجود عقلانیت خود، به این باور می رسد که پسر جوان، دوست قدیمی اش است که دوباره تجسم یافته است.

خلاصه کتاب زوال فرشته

اگر چه هوا صاف تر و روشن تر از روز پیش بود ولی بدنه ی کشتی هایی که در در ردست لنگر انداخته بودند از پس پرده مهی که تازه داشت پا می گرفت، همچون سایه ای سیاه به چشم می آمد. او میتوانست کناره های شبه جزیره ی ایزو را به خوبی تشخیص دهد. در آن روز ماه مه، خورشید با نوری تند و خیره کننده می تابید دریا آبی و آرام بود و توده های ابر ولنگارانه در آسمان به این سوی و آن سوی می رفتند.

موج های کوچک کاهل پس از برخورد به ساحل از هم می پاشید و کف بر لب می آورد. انگار این موج ها پیش از رسیدن به ساحل با رنگ خاکستری پرهای سینه ی بلبلان در هم می آمیخت و گویی تمام پلشتی ها و زردآبهای جلبک های مرده را در خود داشت .

خروش همه روزه ی دریا اسطوره ی هندی کره گیری از آب دریا را در ذهن آدمی تداعی میکرد شاید دنیا اجازه نمی داد دریا در آرامش به سر برد. انگار چیزی خیل اهریمنان موجود در طبیعت را به سوی دریا فرا می خواند. كف بر لب آوردن دریا در ماه مه لرزش پیوسته و بی تابانه ی نقطه های نورانی به پرتاب تیرهای کوچک می مانست.

در اوج آسمان سه پرنده پرواز میکردند که برای لحظه ای هر سه در هم می آمیختند، یکی می شدند و سپس هر کدام به سویی پر می کشید. در یکی شدن و جدا شدنها شان نظمی شگرف وجود داشت؛ این نزدیک شدن به یکدیگر که باعث می شد هر یک نسیم حاصل از بال زدنهای دو دیگر را حس کند، معنای خاصی داشت. برخی اوقات در قلب انسانها نیز سه ایده و انگیزه در هم می آمیزد.

کشتی سیاه کوچک باری از دور به کوهی می مانست. انگار دودکش ها بر فراز آن کوه، سه خط افقی کشیده بودند که عظمت و بزرگی را به نمایش می گذاشت. ساعت دو بعد از ظهر خورشید با تأنی پا پس کشید و همچون کرمی سفید و روشن در پیله ای از ابرها فرو رفت . انگار افق را فلزی آبی احاطه کرده بود که به سیاهی می زد و با رنگ دریا هماهنگی داشت. لحظه ای بعد در نقطه ای از دریا، موجی سفید و کف آلوده، چونان بالی پهن و سفید برخاست و بار دیگر بر گستره ی دریا فرو غلتید . چه راز و رمزی در این کار نهفته بود؟ آیا نشانه خاصی بود و یا نشان از بوالهوسی دریا داشت؟

نسیم سطح دریا را چین می انداخت. مد دریا آغاز شده بود؛ موج ها اندك اندك اوج می گرفتند و ساحل با شکیبایی یورش امواج را تحمل می کرد خورشید در پس ابرها آرمیده بود و دریای ،زمردگون خشمگین و دمان مینمود خط طولانی سفیدی از روی دریا میگذشت که شرق و غرب آن را به هم پیوند میداد به طوری که مثلثی غول آسای و باژگونه پدید می آورد. انگار مثلث به خود می پیچید و می کوشید تا خود را از سطح صاف و نزدیک دریا وارهاند و به اوج بکشد. خطوط مثل بادبزنی در آمیزه ی رنگ های سبز و سیاه دریا گم می شد. خورشید بار دیگر از پس ابرها درآمد و رخ نشان داد. دریا دیگر بار آرام گرفت و چهره ی لطیفش به نور سفید آراسته شد. آن گاه به فرمان باد جنوب باختری، سایه هایی بی شمار همچون گروه شیرهای دریایی، شمال خاوری و شمال باختری را ترک گفتند و امواج ، دسته دسته از ساحل کناره گرفتند و پس نشستند. ماه از فراز سر موج ها دریا را سخت زیر نظر داشت . ابرهای پاره پاره نیمی از آسمان را پر کرده بود و لبه ی بالایی شان چهره ی خورشید را خراش می انداخت . دو قایق ماهیگیری آهنگ رفتن به دریا کرده بودند. در دوردست ، کشتی باری کوچکی دیده میشد باد به شدت میوزید و هوهو میکرد. قایق کوچک ماهیگیری محقری از سوی باختر پیش میآمد؛ آرام و سبکبال ، چنان که گویی بخشی از آغاز مراسمی با شکوه را بر عهده داشت چنان با افتخار و سرفرازی بر آبها می خرامید و پیش میآمد که انگار عروسی با دامن بلندش زمین را جارو می کرد.

ساعت سه بعداز ظهر ابرهای پاره پاره رفته رفته پس نشستند. در آسمان جنوبی، ابرها مثل بادبزنی باز شده بودند و همچون دم کبوتری سفید، سایه ای تیره بر سطح دریا می انداختند.

دریا : دریای بی نام مدیترانه دریای ژاپن، خیلج سوروگا” را پیش رو داشت با شکوه، شوریدگی ناب آسمان بار دیگر از ابر پوشیده شد و دریا با چهره ای عبوس و در هم کشیده در اندیشه های غم آلوده اش فرورفت رخساره اش، که پیش تر به گل سرخی مانست از تیغ امواج خراشیده میشد و به رنگ پر زیر گلوی بلبلان در می آمد. خارها رفته رفته زیری خود را از دست میداد و نرم میشد. ساعت سه و ده دقیقه ی بعد از ظهر هیچ کشتی ای دیده نمی شد. دور و اطراف به نحو اندوهباری ساکت و متروک مینمود حتی صدای بال زدن مرغان دریایی هم به گوش نمی رسید. لحظه ای چند شبح کشتی ای ظاهر شد و سپس در افق غربی فرو رفت و ناپدید شد.

شبه جزیره ی ایزو شولایی از مه بر سر میکشید. انگار زمان در آن جا متوقف شده بود. به نظر میرسید که آنچه به چشم می آمد و در دیدرس قرار داشت، روح گمشده ی شبه جزیره بود. لحظه ای بعد همه چیز ناپدید شد . روی نقشه ی ذهن، جز نقطه ای خیالی چیزی نمانده بود. کشتی و شبه جزیره هر دو به طور یکسان به بیهودگی هستی تعلق داشتند. آنهـا لـحـظه ای پدید می آمدند و دمـی بـعـد ناپدید می شدند. پس تفاوت شان در چه بود؟ اگر پدیدار شدن مفهوم بودن را داشت پس دریای گمشده در مه، با آن شکوه و عظمتش همچنان وجود داشت و با تمام وجود آماده ی زیستن بود.

به ناگاه گویی تمامی ساختار زندگی از هم فرو پاشید: کشتی کوچکی در افق پدیدار شد و همه چیز را به هم ریخت. چیزی پس نشست . انگار کشتی با آمدنش با تمام هستی در افتاد و حضور آن را که می کوشید غیبتش را به رخ بکشد و در پس پرده بماند اعلام کرد دریا دم به دم تغییر رنگ می داد. ابرها چهره عوض می کردند و کشتی پیش تر میآمد چه چیزی در شرف وقوع بود؟ هر لحظه خطرناك تر از لحظه ی انفجار آتش فشان جزیره ی کراکانو می نمود. با این تفاوت که هیچکس توجهی به این انفجار نداشت. انسان عادت دارد که همواره به بیهودگی در زندگی بنگرد حتی گم شدن کهکشانی را هم چندان جدی نمی گیرد.

رویدادها، نشانه ای از دیگرگونیهای بی نهایت و شکل گیری های دوباره است مثل صدای زنگی که از دور دست به گوش می رسد. کشتی ای پدیدار می شود و زنگ را وا می دارد که به صدا درآید. در یک لحظه صدا همه چیز را زیر نفوذ خود می گیرد. بر گستره ی دریا، صدا از پس صدا می آید و زنگ پیوسته طنین انداز است. حضور! هستی!

نیازی نیست که عامل این دیگرگونی یک کشتی باشد. گاه پرتقالی بدمزه باعث این رویداد میشود بی آنکه کسی بداند چه هنگام و در چه موقعیتی. اما همین برای به صدا درآمدن زنگ کفایت می کند.

ساعت سه و سی دقیقه ی بعد از ظهر پرتقالی بدمزه حضور هستی را در خليج سوروگا اعلام میکند پایین و بالاشدن بر پهنه ی دریا و پنهان شدن پشت کوهه خیزاب ها و برآمدن دوباره فروشدن در آب و بار دیگر ظاهر شدن چونان پلک زدن های پشت سرهم، و بدین سان نقطه ی کوچک پرتقالی رنگ روشن و شناور بر چین و شکن های امواج به سوی ساحل شرقی می رفت. ساعت سه و سی و پنج دقیقه ی بعد از ظهر سیاهی کشتی ای از طرف غرب در امتداد ناگویا ظاهر شد. آفتاب مثل ماهی قزل آلای دودی پشت ابرها بود.

تورو یا سوناگاه از تلسکوپ قوی چشم برداشت. هنوز هیچ اثری از کشتی باری تنرو مارو که قرار بود ساعت چهار برسد، دیده نمی شد. او برگشت پشت میز کارش و بابی حوصلگی نگاهی به تابلوی ورود و خروج کشتی های شرکت کشتیرانی شی میزو انداخت.

دانلود کتاب زوال فرشته
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره کتاب زوال فرشته
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها