کتاب اسماعیل
عنوان | کتاب اسماعیل |
نویسنده | بلند براهنی |
تعداد صفحه | 77 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب اسماعیل نوشته نویسنده بلند براهنی pdf بدون سانسور
عنوان اثر: اسماعیل
پدید آورنده: بلند براهنی
زبان نگارش: فارسی
سال نخستین انتشار: مرداد 1404
شمارگان صفحات : 77
معرفی کتاب اسماعیل
براهنی این شعر را برای مرگ اسماعیل شاهرودی در ۱۳۶۰ خورشیدی سروده و به او تقدیم کردهاست.اسماعیل در این شعر همینطور به اسماعیل فرزند ابراهیم و ماجرای ذبح او و سربازان جنگ ایران و عراق اشاره دارد.
خلاصه کتاب اسماعیل
ای هم سن ،شاه معاصر ،اختناق ای شهروند شکنجه! ای گنجشک در بدر در خانه های اجاره ای! ای پسر واقعی «ابراهیم» و «نیما» با هم! ای بی خانه ای بی ،آسمان ای بی سقف ای بی زمین! ای سایه نشین تنگ دست این عصر تنگ دل! ای شاعر نسلی تهی دست! گورت کجاست تا که به مدد عشق تو را از اعماق آن بیرون کشم؟ ای اسماعیل ای برادر من بلند نشو از رختخوابت!
یادت صبحانه ای است که در روز اول انقلاب خوردم خاطره ی مرگت آب غسلی است که شهیدی سوراخ سوراخ شده در انقلاب را دادم بلند نشو از رختخوابت ای که واژه ها را هم یک یک و هم دسته دسته فراموش کردی، تو را به خدا، بلند نشو از رختخوابت!
مثل آسمانی که پرندگانش را فوج به فوج فراموش می کند مثل شبی که ستارگانش را فراموش میکند بلند نشو از رختخوابت! ای پدر زخمی پرندگان گریان آسمان ایران ای شعر خوان جوان سی سال پیش برای کارگران وقتی که باید از آنها امضاء می گرفتی که شعرت را می فهمند، که شعری هست که کارگران هم میفهمند ای تبعید شده از شانه ی سوخته ی کویر به روسپی خانه تهران! تهران تو را پیش از آن که بمیری به گوری گمنام بدل کرد بلند نشو از رختخوابت اما به من بگو گورت کجاست تا ابریشمی از کلمات بر آن بریزم مرده باد شاعری که راز سنگر و ستاره را نداند زنده باشی تو که این راز را میدانستی و از ورای سینهای سفید که بر آن خیل حوریان خفته بودند چشمهای مورب آهوان باکره را شیر می دادی ای نهان گشته از چشم من بی یار!
ای تنها مردی که جنون اوفیلیای «هملت» را داشتی ای غرقه در مرداب های ساکت در برگهای پائیز، در شبه جزایر متروک در بهمن های فروریخته در دریاچه های نمک، در تپه های طاسیده، در آشیانه های پرنده در آسمان های بی ستاره در خورشیدهای بی مدار در مهتابیهای مشرف به خالی در کوچه های تهی از قدمهای عاشق به مدد عشق از گور بیرونت خواهم کشید! مرده باد شاعری که راز نیزه و خون را نداند زنده باشی تو که راز سنگر و ستاره را هم میدانستی! [ نخستین بار که تو را دیدم گمت کردم؛ باز دیدمت، باز گمت کردم؛ وقتی یافتمت دیوانه بودی، شعر، شعر، شعر می خواندی؛ شعرها را دوباره میخواندی، و با یک قیچی تیز و بلند، دنبال حنجره ی یک غول میگشتی. هرگز معلوم نشد که چرا میخواستی رؤیایی را چاقو بزنی شاید میخواستی بدانی «رؤیا» چه معنی میدهد و یک بار هم به زنی فاحشه» گفتی خانم بفرمائيد، من اینکاره نیستم یک بار هم میخواستی از دهنه ی یک توپ منفجر ،شوی چرا که زنی را که خودکشی کرده بود از مسافر خانه بیرون کشیده بودند و باران روی صورتش میریخت و تو میگفتی نمیر نمیر! و زن؟ ساعتها قبل مرده بود.
و بعد مرا به بیماران دیگر تیمارستان معرفی می کردی. من و سیمین دانشور را به خواستگاری زنی رنگین چشم فرستادی که در تیمارستان عاشقش شده بودی. «ساعدی» می گفت، دو دیوانه؟ که چی؟ و انگار ما همه عاقل بودیم ! و آن شب ای بدعت گزار شاعران زبان پریشی عالم! به گوش آن زن رنگین چشم چه میخواندی؟ دلداده ی هاج و واج موهای سرخت را تماشا می.کرد آیا او زنده است تا سراغ حال عاشقانه ی چهره ی تو را از رنگ نگاه او بگیرم؟ و یک بار هم گفتی زهری مرد خوبی است و یک نفر پرسید، شاعر خوبی هم هست؟ و تو به سکسکه افتادی و من باز گمت کردم، باز یافتمت. مسلول بودی؟ دیوانه بودی؟ سکته کرده بودی؟ از هند برگشته بودی. و من و تو و دخترم و پسرت، رفتیم «دربند»، یا «درکه»، و باهم عکس گرفتیم عکس ها افسرده اند اسماعيل! انگار چشمهای زمان بر آنها گریسته اند عکسهای بعد از مرگ هستند اسماعیل! انگار عکسهایی هستند در دست مادرهای پسر مرده به مدد عشق از گور بیرونت خواهم کشید! به مدد عشق از گور بیرونت خواهم کشید! به مدد عشق از گور بیرونت خواهم کشید!] مرده باد شاعری که راز عشق و مرگ را نداند! زنده باشی تو که راز نیزه و خون را هم میدانستی
- انتشار : 04/05/1404
- به روز رسانی : 04/05/1404