کتاب کسی که مثل هیچ کس نیست
عنوان | کتاب کسی که مثل هیچ کس نیست |
نویسنده | پوران فرخ زاد |
ژانر | زندگینامه/خاطرات، ادبیات مستند، اجتماعی-فرهنگی |
تعداد صفحه | 323 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب کسی که مثل هیچ کس نیست نوشته نویسنده پوران فرخ زاد pdf بدون سانسور
عنوان اثر: کسی که مثل هیچ کس نیست
پدید آورنده: پوران فرخ زاد
زبان نگارش: فارسی
سال نخستین انتشار: مرداد 1404
شمارگان صفحات : 323
معرفی کتاب کسی که مثل هیچ کس نیست
این کتاب دربرگیرنده نوشتارهایی است که در آنها نویسندگان، شاعران و نقادان درباره فروغ و آثار او قلم را بهانه ابراز سلیقهها، باورداشتها و عقاید خود کردهاند. عناوین برخی از نوشتارهای کتاب بدین قرار است: دریغ و درد: گفتگو با مهدی اخوان ثالث درباره فروغ فرخزاد/ کیخسرو بهروزی، شعر فروغ: شعر شورش، شعر مفهوم و شعر آزادی زبان/ منوچهر آتشی، شکل ناتمامیها/ شمس آقاجانی، بزرگترین زن تاریخ ایران/ رضا براهنی، اصلا رابطهای نیست: گفتگوی برناردو برتولوچی با فروغ فرخزاد، اگر زنده بود، از کدامین راه میرفت/ شهرنوش پارسیپور، پنجره فروغ/ محمد حقوقی و .. .
خلاصه کتاب کسی که مثل هیچ کس نیست
کیخسرو بهروزی استاد مهدی اخوان ثالث، شاعر والای ما مدتی با فروغ فرخزاد همکاری داشته اند. در این مورد با ایشان گفتگویی دارم. استاد خواهش میکنم بفرمائید شما فروغ را شخص فروغ را جدا از شعرش چه گونه دیدید؟
مهدی اخوان ثالث: بله بسیار خوب به نظرم مقصود شما از این سؤال این باشد که درباره خود فروغ و نه شعرش صحبت کنیم من چون مدتی از اواخر عمر فروغ را با همدیگر در یک مؤسسه فیلم برداری کار می کردیم و تماس های مرتبی داشتیم میتوانم چند کلمه ای در این زمینه برای تان صحبت کنم. ولی این که شما خودتان مسأله را مطرح کردید جدا از شعرش واقعاً نمیشود. چون که اگر صمیمیت باشد در شعر خودش که فروغ بود و بی نهایت بود، یعنی به نهایت صمیمیت نمی تواند زندگی اش جدا از شعرش باشد. خیلی ها هستند که میتوانند و اینها هستند که شعر شان کمتر صمیمی است. این یک چیزی است که قابل ادراک و احساس است و فروغ واقعاً لا اقل در آن زمان که من با او آشنا شدم، این طوری بود که نمونه ای از شعر خودش بود. کب قبل از این که با فروغ در مؤسسه فیلم برداری کار کنید با او آشنایی و دوستی داشتید؟
م.ا.ث: آشنایی ما خُب، غیر از شناسایی های دورادور، که خب من هم شعرهایی منتشر می کردم و اینها و همدیگر را هم ندیده بودیم یا احیاناً توی بعضی مجالس احیاناً ممکنه، مثلاً شب شعری شب نشینی جایی برخوردی، سلام علیکی اینها گذشته از اینها چیزی از او به خاطر ندارم. از حدودی که آن شب نشینی ها آن گردش هایی که واقعاً آدم ول میگردد و یک استعداد در اوقات بی هودگی هرز میشود، او جدایش کرد و خودش هم آمادگی این جدایی را داشت. در واقع این یک اتفاقی بود که خیلی به سود ادبیات ما تمام شد. به سود فروغ تمام شد. به سود اصلاً آن چه واقع شده و ما ازش حرف می زنیم تمام شد و مخصوصاً به سود شعر ما چون در واقع مثل این که جرقه ای در زندگی فروغ زده شد. زندگی او با گلستان و محیط تازه ای که پیدا کرد برای فروغ جرقه ای بود و بعد با گلستان پیش آمد، در کار فیلم کارهایی کرد و خلاصه این محیطی بود که در واقع برای فروغ ناشناس بود و خیلی خوب شکفت و من معتقدم یک جرقه ای نظیر مولانا(، البته به نا به تشبیه، به قول مثل تشبیه خوردن به بزرگان میشود گفت یا هر چیز مثل آن جرقه ای که بین شمس و مولانا به یک شکل دیگرش. البته نه عارفانه خیلی فلان این دیدار و برخورد، موجب شد که فروغ هم شگفتگی پیدا کرد.
یک فروغ دیگر شد. در واقع مثل این که به قول حبیبم سروش بند از زبانش برداشتند قفل از زبانش باز کردند و یا میشود گفت یک دریچه تازه ای روی این زن گشوده شد و همان بود که ما می دیدیم روز به روز شعرش کمال خاص و تحول عجیبی پیدا می کند که بعدها رسید ب به آن مرحله ای که ما در کتاب تولدی دیگرش دیدیم. بله خلاصه تماس هایی با فروغ داشتیم. در این مدت هم که گاه می دیدمش کار من متصدى دوبله فیلم های مستند بود که هفتاد هشتاد تا می آمد می نشستیم کار می کردیم و اینها بعد از مدتی بیکار بودیم باز یک وقت می دیدی که مرتب کار داریم و دیگر شب و روز و وقت و اینها نمی شناسیم. اما یک وقت می دیدی باز بیست روز یک ماه بی کار بودیم. این است که تماس های ما بریده بریده بود، ولی به هر حال به نسبت سابق من زیاد می دیدمش.
ک ب: شما از رفتار و کردار ظاهری فروغ حالت درونی او را چه گونه می دیدید؟ م.ا.ث یک حالت چه جوری بگویم. یک حالت با روی زمین نگذاشته یک حالت مثل فراری داشت یک حالتی که هی می خواست به زندگی برگردد یعنی به زمین انگار مثل این که
فنری زیر پایش هست یا یک بالی دارد. یا یک سبکی دارد. یک حالتی دارد که پروازش می دهد. یک حالت بی وزنی دارد که از زمین جدایش می کند. این انقطاع ها را داشت. اصلاً روحیه اش یک روحیه منقطع و گسسته ای بود که نمیشد هیچ نوع تعبیر دیگر برایش پیدا کرد. گاه بود که می دیدی دو روز است رفته توی اتاق نشسته است، اصلا در را بسته نه گلستان نه هیچ کس را نمی بیند کارش مثلاً هم ممکن بود مانده باشد و گاه هم می دیدی نه شنگ و شاد و این ها بود(. خُب، یک دلیلش هم می دانم آن هم سدی بود که در راه این محبتی که به وجود آمده بود، وجود داشت.
- انتشار : 26/05/1404
- به روز رسانی : 26/05/1404