کتاب آواره و سایهاش
عنوان | کتاب آواره و سایهاش |
نویسنده | فردریش نیچه |
ژانر | فلسفی، دینی و مذهبی، کلاسیک |
تعداد صفحه | 258 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب آواره و سایهاش اثر فردریش نیچه به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
“اگر همه چیز خوب پیش برود ، زمانی فرا می رسد که فرد یادبودهای سقراط را به جای کتاب مقدس به عنوان راهنمای اخلاق و خرد به کار می گیرد.” “هرگز در برابر پشیمانی تسلیم نشوید، یک باره به خود بگویید: پشیمانی به معنای نوعی توجیه در برابر اولین عمل احمقانه است.” کتاب آواره و سایه اش: و آراء و اندیشههای گوناگون (کتابی برای ارواح آزاد) کتابی است از فریدریش نیچه، فیلسوف قرن نوزدهم، که در اصل در سال 1878 منتشر شده است. در سال 1876، نیچه از واگنر جدا شد، و در همان سال سلامتی فزاینده او (احتمالا اثرات اولیه تومور مغزی) وی را مجبور به درخواست مرخصی از وظایف دانشگاهی خود در دانشگاه بازل کرد. در پاییز 1876، او در سورنتو، در خانه یک حامی هنری ثروتمند، مالویدا فون میسن باگ، به دوستش پاول ری پیوست و کار در مورد این کتاب را شروع کرد …
خلاصه کتاب آواره و سایهاش
سایه: از آنجا که دیریست سخن گفتنت را نمیشنوم، مایلم تو را مجالی بدهم. آواره: او سخن میگوید کجا؟ و که؟ چنانم که گویی اکنون سخن گفتن خود را میشنوم، تنها با آوایی ضعیفتر از آوای خودم. سایه ‘پس از درنگی’ شادمان نمیشوی از اینکه مجال سخن گفتنت بدهند؟ آواره: سوگند به خداوند و همۀ آن چیزها که بدان باور ندارم، سایهام سخن میگوید، میشنومش. اما باورش نمیکنم. سایه: اگر این را به کناری نهیم و دیگر به آن نیاندیشیم، به ساعتی همه چیز میگذرد. آواره: درست در همین فکر بودم آن زمان که در یکی از جنگلهای پیزا نخست یک و سپس پنج شتر دیدم. سایه: خوب است که هردومان به یک شیوه روادار هم هستیم وقتی که خردمان خاموش میایستد
بدین ترتیب ما نیز در حین گفتگو برافروخته نمیشویم و اگر احیاناً کلامش برایمان نامفهوم باشد به دیگری اشکلک شست حواله نمیکنیم درست همین که چیزی برای پاسخ دادن نمیدانیم، خود کافیست چیزی بگوئیم این شرط معقولیست که برای هر گونه سخن گفتن با کسی دارم. در گفتگوی دراز دامنه تر، فرزانه ترین کس نیز یکباره دیوانه میشود و سه باره، ابله. آواره: خرسندی تو از آنکه او را چنین صریح ضمانت میکنی، چاپلوسانه نیست. سایه: فکر میکردم سایه آدمیزاد نخوت اوست؛ اما همین نخوت خود هرگز نمیپرسد پس باید چرب زبانی کنم؟ سایه نخوت آدمیزاد ،نیز تا آنجا که من میشناسمش نمی پرسد بار دیگر چگونه رفتار کنم که رخصت سخن گفتن داشته باشم او
همیشه سخن میگوید. آواره: تازه بو بردهام که چه بد با تو تا میکنم، سایه عزیزم: من هنوز کلمهای از اینکه چه اندازه خوشحال میشوم، تو را بشنوم و نه صرفاً ببینمت، بر زبان نراندهام تو درخواهی یافت سایه را دوست دارم همچنان که نور را، برای اینکه زیبایی رخسار وضوح کلام، نیکی و استواری منش برجا بماند، سایه نیز همانقدر ضروری است که نور. این دو دشمن هم نیستند بلکه عاشقانه دست هم را میگیرند. همینکه نور ناپدید میشود پشت سرش سایه نیز غیبش میزند. سایه: و من از همان چیزی متنفرم که تو از شب آدمیان را دوست دارم زیرا که حواریون نوراند و از روشنیای شادمان میشوم که در چشم هایشان میدمد زمانی که باز میشناسند و کشف میکنند، شناسندگان نستوه و کاشفان …
- انتشار : 19/06/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403