کتاب کتابخانه پاریس
کتاب کتابخانه پاریس کتاب کتابخانه پاریس

کتاب کتابخانه پاریس

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
کتاب کتابخانه‌ پاریس
نویسنده
جنت اسکسلین چارلز
ژانر
تاریخی، ادبیات معاصر، ادبیات داستانی
ملیت
خارجی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
869 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'کتاب کتابخانه پاریس' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود کتاب کتابخانه پاریس اثر جنت اسکسلین چارلز به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

"پاریس 1939" اودیل جوان، جاه‌طلب و پرهیجان در زندگی‌اش همه چیز دارد، اما جنگ از راه می‌رسد تا تمام چیزهایی را که برایش عزیز است به تاراج ببرد. از جمله کتابخانه‌ی محبوبش. بعد از اینکه نازی‌ها وارد پاریس می‌شوند، اودیل و سایر کتابداران با بهترین اسلحه‌ای که دارند به جبه‌ی مقاومت می‌پیوندند. کتاب‌ها، آن‌ها بارها و بارها زندگی شان را برای اعضای یهودی کتابخانه به خطر می‌اندازند. اما وقتی جنگ پایان می‌گیرد، اودیل درد تلخ خیانتی هولناک را می‌چشد …

خلاصه کتاب کتابخانه پاریس

"پاریس، فوریه ۱۹۳۹" سایه کلیسای سنت آگوستین در یک مراسم یکشنبه کسل کننده دیگر روی من، مامان و رمی جلوه گری می‌کرد. با دور شدن از کشیش، مراسم غم‌ انگیزش و بخور آزار دهنده کلیسا نفس راحتی کشیدم و باد سرد زمستانی را فرو بردم مامان در امتداد پیاده رو بعد از دومین کتاب فروشی محبوب رمی، بعد از نانوایی‌ای که نانوای دل شکسته‌اش نان را می‌سوزاند، تا درگاه خانه پشت سرهم به ما تذکر می‌داد. با ترشرویی پرسید: امروز کدومشونه پییر یا پل؟ هر کی هست الانه که از راه برسه. اودیل اگه جرئت داری اخمو تخم کن البته که پاپا می‌خواد این مردها رو بشناسه همه شون توی حوزه اون کار نمیکنن

یکیشون ممکنه برات مناسب باشه... ناهاری دیگر با یکی از افسران پلیس، هر وقت مردی به من علاقه و توجه نشان می‌داد معذب کننده بود و هر وقت نشان نمی‌داد خجالت آور. مامان پیش از آنکه با عجله برای سر زدن به گوشت به آشپزخانه برود گفت: و بلوزت رو عوض کن باورم نمیشه این روپوش بی رنگ ورو رو برای کلیسا پوشیدی مردم چه فکری می‌کنن؟ در راهرو، مقابل آینه با قاب مطلا، موهای خرماییم را دوباره بافتم رمی مقداری کرم مو به حلقه‌های سرکش موهایش مالید در خانواده‌های فرانسوی تشریفات ناهار یکشنبه به مقدسی مراسم عشای ربانی بود و مامان اصرار داشت که حسابی به سرووضعمان برسیم.

رمی پرسید: دیویی چه رده ای به این ناهار میده؟ -این اسونه ۸۴۱. فصلی در دوزخ ۴۶. رمی با صدای بلند خندید. -تا حالا پاپا چند تا از زیر دست‌هاش رو دعوت کرده؟ رمی گفت: چهارده تا شرط می‌بندم اونجا جرئت ندارن بهش نه بگن. -چرا تو مجبور نیستی این شکنجه رو بگذرونی؟ -چون برای کسی مهم نیست مردها کی ازدواج می‌کنن. با خنده‌ای شیطنت آمیز روسری‌ام را قاپید و آن پارچه پشمی زبر را روی سرش گذاشت و عین مادرمان آن را زیر گردنش گره زد. -دخترم زن‌ها عمر مفید کوتاهی دارن. غش غش خندیدم او همیشه می‌دانست چطور مرا سر حال بیاورد. به روش مصرانه مامان ادامه داد: این طور که تو رفتار می‌کنی ...

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیوان حافظ