رمان زن چهل ساله 
رمان زن چهل ساله  رمان زن چهل ساله 

رمان زن چهل ساله 

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان زن چهل ساله 
نویسنده
کرو فریز
ژانر
رمان فمینیستی، ادبیات معاصر فرانسه، داستان بلوغ دیرهنگام
ملیت
خارجی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
347 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان زن چهل ساله ' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان زن چهل ساله نوشته نویسنده کرو فریز pdf بدون سانسور

عنوان اثر: زن چهل ساله 

پدید آورنده: کرو فریز

زبان نگارش: فارسی

سال نخستین انتشار: مرداد 1404

شمارگان صفحات : 347

معرفی رمان زن چهل ساله 

عنوانی ست که مترجم کتاب برای رمان «درسی کوچک» نوشته ی «کرو فریزر» انتخاب کرده است، آن هم به دلیل شباهتی که میان شخصیت اصلی این داستان با «اما بوواری» شخصیت اصلی رمان مشهور «گوستاو فلوبر» وجود دارد. حکایت زنی ست که از ترس مرگ بدون تجربه ی عشق و زندگی واقعی، تن به تجربه ‎هایی می دهد که شاید سرانجام سعادتمندانه ای نداشته باشند. این کتاب با توجه به نام آن، به گونه ای ادبیات تعلیمی تعلق دارد که البته خالی از تمام آن ظرافت ها و شورمندی ها و لحظه های عاشقانه و دلپذیر نیست. «زن چهل ساله: مادام دوبواری قرن بیست ویکم» رمانی ست که در عین تصویر کردن قدرتی که عشق در آدم ها برای تغییر ایجاد می کند، موضعی اخلاقی نیز در خود نهفته دارد. رمان می کوشد با تصویر مصائبی که عشقی کور و بدون مفاهمه برای افراد به وجود می آورد، مقابل بی مسئولیتی شخصی آدم ها برابر انتخاب های گذشته ی زندگی شان بایستد. این کتاب دوست دارد به خوانندگانش اهمیت مسئولیت های اخلاقی را گوشزد کند و تاثیر رفتارهای عاشقانه و عاطفی و هیجان های ناشی از آن را بر زندگی آدم ها نشان دهد.

خلاصه کتاب زن چهل ساله 

هر رابطهٔ عاشقانه‌ای زمینه‌ای برای شکل گرفتن می‌خواهد، و پروراندنِ پیامدهای ناگزیرِ آن. کارلا می‌دید که با گذشتِ روزها، رابطهٔ راکدِ او با پیتر، محدود به وقتِ ناهار مدرسه و چهاردیواری اتاق خوابِ اضافی می‌شود. آن‌ها با هم عشقبازی می‌کردند، غذا می‌خوردند و حرف می‌زدند. اما همه چیز فاقدِ گرما و شور بود. چشم‌اندازِ تازه‌ای در رابطهٔ آن‌ها پیدا نمی‌شد. به درون هم راه نمی‌یافتند. از یکدیگر به اندازهٔ گفته‌ها و شنیده‌های هم می‌دانستند و نه بیشتر. دنیای خصوصی میانِ آن‌ها وسعت نمی‌یافت و با جهانِ بیرونشان درنمی‌آمیخت. دنیایی بود غیرواقعی در محدودهٔ سکس و فضای خشک و خالی تفت (Taft)، محروم از هوای تازه‌ای که در آن همنفس باشند. کارلا به غریزه و تجربه و نیز با اتکا به آن‌چه در داستان‌ها خوانده بود، می‌دانست که رابطهٔ عاشقانهٔ واقعی باید شبیه سفر باشد؛ چیزی فراتر از لحظاتِ سبکبالِ روانه شدن و رفتن، چیزی آکنده از حسّ جستن و کشف کردن، دست یافتن به غایتی، چه بسا گنگ و نامعلوم. رابطهٔ او با پیتر از چنین رؤیایی خالی بود.

یک روز به او گفت: «باید دربارهٔ بعضی چیزها با تو حرف بزنم».

آن‌ها پشت میز آشپزخانه نشسته بودند. کارلا با کیمونوی آبی گلدار و مرد با پیراهنی که هنوز دگمه‌هایش را نبسته بود. کارلا قهوه و ساندویجش را آماده کرده بود. «چه چیزهایی؟»

چیزهای شریکی، مثلِ با هم سینما رفتن، رستوران رفتن، پیاده‌روی، دیدنِ آدم‌ها و جاهای دیدنی. همهٔ کارهایی که عشاق می‌کنند».

توقع داشت بشنود «بله. من هم دلم می‌خواهد بیشتر با هم باشیم» اما او ساکت ماند. کارلا احساسِ سرما کرد.

پیتر بی‌آن‌که به او نگاه کند گفت: «همین‌طور که هستیم خوب است» و فنجانِ قهوه‌اش را که روی میز گذاشت ادامه داد: «عملاً غیرممکن است. اگر با هم این‌ور و آن‌ور برویم، همه را متوجهٔ رابطه‌مان کرده‌ایم

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیوان حافظ