کتاب مقدس

عنوانکتاب مقدس
نویسندهسینتیا هند
ژانرفانتزی، عاشقانه، داستان نوجوان، داستان ماورالطبیعه
تعداد صفحه389
ملیتخارجی
ویراستاررمان بوک

دانلود کتاب مقدس (جلد دوم) اثر سینتیا هند به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

کلارا گاردنر ماه‌ها آموزش دید تا با آتش بتواند تصاویر ذهنی‌اش را ببیند، اما برای انتخابی که باید در آن روز می‌کرد، حاضر نبود. در نتیجه فهمید که هیچ‌چیز در مورد فرشته‌واره بودن به آن سادگی که فکر می‌کرد، نیست، حالا کلارا میان عشقش به تاکر و احساساتِ پیچیده‌اش درمورد نقش‌هایی که به نظر میرسد سرنوشت او و کریستین باشد که در دنیای زیبا و خطرناک ایفا کنند، گیر افتاده است، در این میان با افشاگری تکان‌دهنده‌ای روبرو می‌شود: کسی از عزیزانش طی چند ماه آینده فوت خواهد کرد! کلارا با وجود آینده‌ی نامطمئنش، تنها چیزی که به طور قطع می‌ داند این است که آتش تنها شروع ماجرا بود، در این دنباله‌ی جذاب غیرزمینی، سینتیا هند لذتِ عشق اول، رنجِ از دست دادن و سردرگمی ناشی از پیدا کردن خود را به تصویر می‌کشد …

خلاصه کتاب مقدس

آن شب وقتی به اتاقم بازمی‌گردم، کسی در بیرون پنجره ام ایستاده. لحظه‌ی کوتاهی تمام مزخرف‌های مامانم درباره‌ی اینکه سمجیزا ضعیف شده و آسیب دیده و منتظر مانده که دنبال مان بیاید، دقیقاً مزخرف به نظر می‌رسد و فکر می‌کنم که خودش است. اندوه او را حس کرده بودم، می‌دانستم قلبم دیوانه وار و ترسیده می‌تپد. جریان تند خونم را توی رگ‌هایم احساس می‌کنم. دیوانه وار توی اتاقم دنبال سلاح می‌گردم. مسخره است چون: ۱_به جز وسایل یک دختر نوجوان معمولی سلاحی توی اتاقم ندارم. ۲_حتی چیزی به جز سوهان ناخن برای دفاع از خودم پیدا می‌کردم، چه سلاحی روی یک سیاه بال عمل می‌کند؟ فکر می‌کنم:

هاله‌ی نورانی، باید هاله‌ی نورانی رو بیارم. اما بعد فکر می‌کنم صبر کن چرا فقط ایستاده و کاری نمی‌کنه؟ چرا حرف شیطانی ترسناکی مثل: “پرنده کوچولو! می‌ کشمت” به زبون نمی‌آره؟ بعد متوجه می‌شوم که سمجیزا آنجا نیست. کریستین است. حالا که به اندازه‌ی کافی آرام شده ام تا درست فکر کنم می‌توانم حضورش را راحت مثل روز روشن حس کنم. آمده تا چیزی به من بگوید. چیز مهمی. آهی می‌کشم، سویشرتی می‌پوشم و پنجره را باز می‌کنم. صدا می‌زنم: «سلام» از روی لبه‌ی سقف نگاهم می‌کند جایی که منظره ای عالی به طرف کوه‌ها دارد. کوه ها همچنان در میان تاریکی به صورت غبار برفی محوی می‌درخشند.

از پنجره بالا می‌روم و کنارش می‌نشینم. بیرون بسیار سرد است. باران نم نم و سردو عذاب آور می‌بارد. زود بازوهایم را دورم حلقه می‌کنم و سعی می‌کنم نلرزم. می‌پرسد: سرده؟ سر تکان می‌دهم. -تو سردت نیست؟ تیشرتی سیاه و شلوار جین همیشگی مارک سونش را پوشیده این بار شلوارش خاکستری است از اینکه لباس‌هایش را می‌شناسم متنفرم. شانه بالا می‌اندازد: یه کم! -آنجلا میگه فرشته زاده‌ها باید در برابر سرما ایمن شن فکر کنم به پرواز توی ارتفاع بالا کمک می‌کنه. دوباره می‌لرزم. -پس حتما من خبر ندارم. لبخند می‌زند: شاید اون قدرت فقط به فرشته زاده های بالغ می‌رسه. -هی داری میگی من نابالغم؟ می‌گوید: اوه نه! …

دانلود کتاب مقدس
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره کتاب مقدس
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها