کتاب راز ساعت بلک فورد
کتاب راز ساعت بلک فورد کتاب راز ساعت بلک فورد

کتاب راز ساعت بلک فورد

دانلود با لینک مستقیم 1 1
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
کتاب راز ساعت بلک فورد (جلد اول عمارت مرموز)
نویسنده
گرگوری فونارو
ژانر
معمایی، فانتزی، ترسناک، داستان کودک و نوجوان، ادبیات معاصر، ادبیات داستانی
ملیت
خارجی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
236 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'کتاب راز ساعت بلک فورد' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود کتاب راز ساعت بلک فورد (جلد اول عمارت مرموز) اثر گرگوری فونارو به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

مادر «لوسی» و «الیور» از دنیا رفته، و عتیقه فروشی خانوادگی آن‌ها نیز در شرایطی بد قرار گرفته است. وقتی غریبه ای اسرارآمیز به نام آقای «کوییگلی» به پدر ساعت ساز بچه‌ها یعنی «چارلز تینکر» چندین سکه طلا را در ازای تعمیر ساعت عمارتش در «رود آیلند» پیشنهاد می‌کند، به نظر می‌رسد شرایط قرار است اندکی بهتر از قبل شود این عمارت قدیمی در اعماق جنگل قرار دارد، که تغییری بزرگ برای زندگی شهری آن ها به شمار می‌آید چون خانواده می تواند به صورت موقت در آنجا ساکن شود. وقتی یک سگ چوبی کوچک و سایر مجسمه‌های حیوانات پس از نیمه شب، جان می‌گیرند و اصرار می‌کنند که «لوسی» اکنون سرایدار عمارت است، او خیلی زود درمی‌یابد که «جاهایی در این دنیا هست که در آن‌ها، جادو واقعیت دارد.»

خلاصه کتاب راز ساعت بلک فورد

تینکرها برای ناهار ساندویچ‌هایی را خوردند که الیور توی خانه‌ی خودشان درست کرده بود و باقی بعد از ظهر را به آماده کردن اتاق‌هایشان و کارهای خانه‌ی جدید گذراندند. اسباب و وسایلشان خیلی نبود ولی کلی کار سرشان ریخته بود. آقای تینکر اولین اتاق بیرون آشپزخانه را برداشت. اتاق یک تخت به هم ریخته داشت که انگار تعمیرکار قبلی رویش می‌خوابید حداقل به نظر آقای تینکر که اینطور آمد چون لحاف‌ها لک گرفته بودند و بوی روغن می‌دادند و او هم با چند لحاف تازه که توی کمد داخل هال بود عوضشان کرد. لوسی و الیور هم اتاق بغلیاش را انتخاب کردند. آنجا دو تخت داشت که لوسی، قبل از اینکه مرتبشان کند گرد و

خاکشان را گرفت و کف اتاق را هم جارو کرد. الیور هم بیرون به پدرشان کمک کرد تا ژنراتور را راه بیندازند. وقتی کار لوسی تمام شد آنها هنوز درگیرش بودند پس لوسی بد ندید که اول سر به ناهارخوری بزند تا دوباره نقاشی خانه را نگاه کند بعدش هم برود توی کتابخانه و از پنجره های خودش بیرون را تماشا کند. بله، لوسی تصمیمش را گرفته بود که آن پنجره ها حداقل آن تابستان مال خودش باشند ولی خب شاید هم وقتی کار تمام میشد پدرش واقعاً پول خرید خانه‌ای با پنجره‌هایی مثل آنجا را به دست می‌آورد. آفتاب بعد از ظهر طوری از درونشان رد میشد که لوسی احساس گرما و امنیت می‌کرد و وقتی نگاهش به جنگل و

درخت‌ها افتاد دیگر مانند قبل ترسناک نبودند. لوسی با خودش فکر کرد شاید آن پنجره‌ها جادویی بودند یا شاید هم فقط از خوشحالی این طور حس می‌کرد دیگر تجربه اش را داشت و می‌دانست دنیا وقت خوشحالی یا غم یک جور نیست؛ فرقی هم ندارد که از پنجره های سه متری به دنیا نگاه کنی یا نه. بالاخره چشم‌های لوسی به مجسمه‌ی چوبی سگ افتاد که آن را قبل از ناهار روی میز و بین لوازم آزمایشگاهی گذاشته بود گوشش را هم سر جایش قرار داده بود و امکان نداشت به گربه پسش بدهد! لوسی از آن گربه خوشش نمی‌آمد. بدجنس و زشت بود و انگار چشم‌های سنگی سیاهش هرجا می‌رفت دنبالش می‌کرد‌ ...

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیوان حافظ