کتاب یک مهمانی یک رقص و داستانهای دیگر
عنوان | کتاب یک مهمانی یک رقص و داستانهای دیگر |
نویسنده | ایزاک بشویس سینگر |
ژانر | ادبیات داستانی، داستان کوتاه |
تعداد صفحه | 222 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب یک مهمانی یک رقص و داستانهای دیگر اثر ایزاک باشویس سینگر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کتاب یک مهمانی یک رقص و داستان های دیگر شامل ۱۱ داستان کوتاه است. بیشتر ماجراهای کتاب برای یهودیان اروپای شرقی اتفاق میافتند. آیزاک باشویس سینگر دین شخصیتهایش را مشخص کرده است، اما این موضوع هیچ تأثیری در روند داستانها ندارد. در این مجموعه داستان، اتفاقاتی روایت میشود که ممکن است برای هر شخصی پیش بیاید. این داستانها خط صافی را دنبال میکنند. سینگر در این مجموعه، کاملاً هوشمندانه به پیچیدگیهای عواطف و رفتار انسان نگریسته و نتیجه را با بیانی طنزآمیز روایت کرده است. سینگر بیشتر بهخاطر داستانهای کوتاهش معروف است …
خلاصه کتاب یک مهمانی یک رقص و داستانهای دیگر
خانه ها گاهی به آدمهایی که توی آنها زندگی میکنند شباهت عجیبی دارند. لایتسر، برادر زن سابق دایی یخیل من، چنین خانهای داشت. بیلا، خواهر لایتسر و زن دوم دایی یخیل، از دنیا رفته بود و بعد از آنکه با پدر و مادرم به شبرین رفتم، داییام برای سومین بار ازدواج کرد. لايتسر شصت ساله مرد بلند قد و قوی هیکلی بود. در جوانی برای خودش یال و کوپالی داشت. ولی از وقتی پا به سن گذاشته بود مشکلات پیر و شکستهاش کرده بود. زنش مرده بود فتق داشت، و یک پایش درد میکرد و موقع راه رفتن میلنگید انبار غلهاش آتش گرفته و سوخته و تجارت غلهاش نابود شده بود. دو دختر بزرگترش نان و کلوچه میپختند و با درآمد ناچیز آنها زندگیاش را میچرخاند.
در واقع هر چه میکشید از دست سه تا دخترش بود -راشل لنا، و فایگل- که شوهر نکرده و روی دستش مانده بودند. مگر ممکن بود سه تا دختر در یک دهکده یهودی شوهر نکرده باشند؟ همه در شبرین همین را میپرسیدند، و به نظر من لايتسر و دخترهایش هم به اندازه دیگران گیج و سردرگم بودند، شاید هم بیشتر. ولی اجازه بدهید برگردیم سراغ خانه. دیوارهای آجری این خانه به طرز غریبی ضخیم بود. بام خزه بسته و سبز شده بود و دودکش هر قدر هم که تمیزش میکردند همیشه مخلوطی از دود و شعلههای آتش بیرون میداد. گژیماک بخاری پاک کن قسم میخورد که یک بار جنی را توی دودکش دیده است. موجودی سیاه عین زغال که هم از جلو و هم از پشت قوز
داشته، وسط کلهاش یک دسته موی ژولیده جنی درآمده بوده و دماغش تا روی شکمش میرسیده دختر یکی از همسایهها هم این هیولا را دیده بود. نصفه شب که رفته بود سطل دستشویی را خالی کند. صدای خندهاش را شنیده بود. وقتی به بام خانه لایتسر نگاه کرده بود دیده بود این موجود چمباتمه بالای دودکش نشسته. به دخترک اشاره کرده بود که پیش او برود و زبانش را که مثل پارو دراز بود بیرون آورده بود. چرا معمار این خانه ضخامت دیوارهایش را حدود یک متر گرفته بود، در نمای جلو آن پنجره نگذاشته و دالان ورودی درازی برای آن ساخته بود که روز روشن هم تاریک بود؟ چرا سقفها کوتاه بودند و تیرهای چوبی سنگین داشتند و طبقه زیر شیروانی آن قدر بلند بود؟ …
- انتشار : 15/11/1403
- به روز رسانی : 01/12/1403