رمان بترس از من
دانلود رمان بترس از من اثر ساحل بهنامی (راز.س) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
خانوادهی اسکندری، یک زندگی پر از آرامش دارند، تا زمانیکه همسایهی جدیدی به نزدیکی آن ها میآید، آدمی پر از رمز و راز که به همراه خود عشق و تنفر را به ارمغان میاورد، که به همان دلیل رازهایی آشکار میشود که زندگی آن ها را پر از تلاطم میکند ...
خلاصه رمان بترس از من
سرم را چسباندم به دیواره آهنی آسانسور و چشم هایم را به روی درهای قفل شده در هم بستم. قمقمه آب را روی صندلی گذاشته و روی تسمه ایستادم. پاهایم را که همراه با حرکتش جان میدادم چشم بستم. مثل کسانی بودم که در دریا غرق شده و حال به روی آب شناور مانده اند. نه تلاشی برای نفس کشیدن داشتم و نه نجات... به نظر میرسید در نقطه درستی قرار داشتم نه قرار بود به خشکی برسم و نه چیزی برای زنده شدن دوباره ام کمک میکرد. شاید روزی وزش باد و امواج جنازه ام را در نقطه ای دور دسترس به لاشه ای برای تغذیه موجودات تبديل میکرد. -فیروزه جان. سمیرای حاضر در
باشگاه متعجبم کرد هندزفری را از گوش هایم عقب رانده و به سمتش برگشتم. لبخندی زد: خیلی وقته صدات میکنم نمیشنیدی. -انتظار نداشتم این وقت شب کسی اینجا باشه. -داشتم میرفتم بالا چراغهای روشن توجهم رو جلب کرد. آقای پنت هاوسی هم کلید استخر و گرفته و از در پشتی رفت و آمد میکنه و کلا این در ورودی رو قفل کرده ابروهایم را بالا انداختم آقای پنت هاوسی به پسر جوان میآمد. -یکم خسته بودم گفتم ورزش کنم شاید سرحال بشم. -راحت باش عزیزم آخر هفته هستی برنامه بچینیم بریم یه دوری بزنیم؟ -دارم میرم شیراز عزیزم. -به به.. میری به وطن خوش بگذره
حسابی سلام ویژه به مادر برسون. تشکراتم کوتاه بود، سمیرا با تماسی که گرفته شد تنهایم گذاشت سری چرخانده و به در استخر نگاهی انداختم از قفل شدنش مطلع نبودم. در شیشه ای مات با قفل بودن و نبودن چندان هم نمیتوانست در حفظ حریم خصوصی موفق عمل کند. تا آخر هفته نگین روزش را بیرون از خانه و من در تنهایی سپری کردم چمدان نگین را هم برایش بستم چمدان ها را جلوی در چیده و به تماشایشان ایستادم. از هر سفری چه کوتاه و چه بلند لذت نمیبردم شاید بیش از اندازه به خانه بودن خو گرفته بودم. شاید هم چون ترجیح میدادم مامان را اینجا در کنارم داشته باشم ...



واقعاً قشنگ بود ،و اتفاقات داخل داستان باعث میشود داستان حوصله سر بر نباشد
خیلی خوب بود 😭
خیلی زیبا و قشنگ بود