رمان دیانه
عنوان | رمان دیانه |
نویسنده | فریده حسینی |
ژانر | عاشقانه، انتقامی |
تعداد صفحه | 1823 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان دیانه اثر فریده حسینی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
دیانه که از بچگی نزد مادر پدرش بزرگ شده حالا به حضور پدربزرگش مادریش فراخوانده شده، مادری که تا به این سن او را ندیده، از او میخواهد تا به جبران پرداخت مخارج زندگیش تا به آن روز، نزد پسر دایی اش (محمدرضا) که همسرش فوت کرده، برود تا ندیمهی او و فرزند خردسالش شود، دیانه قدرت مخالفت ندارد …
خلاصه رمان دیانه
صبح با صدای بهارک چشم باز کردم بچه سحرخیزی بود. مثل هر روز لباساشو عوض کردم و دست و صورتش رو شستم. روسریم رو سرم کردم و سمت آشپزخونه رفتم. صبحانهی بهارک رو دادم چای دم کردم دوباره بوی چای تازه دم کل آشپزخونه و نشیمن رو برداشت پرده ها رو کنار زدم. نور آفتاب تابید توی سالن. پنجره ی قدی سالن رو که رو به حیاط بود باز کردم. نسیم خنکی پیچید توی سالن. لبخندی از روی لذت زدم میز صبحانه رو چیدم. بهارک رو برداشتم و تو ماشین مخصوصش که گوشهی حیاط بود گذاشتم.
آب رو باز کردم و به گل ها و درخت ها آب دادم. سر آب و بالا گرفتم و آب مثل فواره تو هوا پخش شد. باعث شد کمی خیس بشم اما برام لذت بخش بود. نگاهم به پنجرهی یکی از اتاق های طبقهی بالا افتاد احساس کردم از پشت پنجره داره حیاط رو نگاه می کنه. بهارک با ذوق دست میزد شیر آب و بستم. خم شدم و گونه اش رو محکم بوسیدم. -بریم تو تا بابات هیولا نشده و با بهارک وارد سالن شدم سمت آشپز خونه رفتم. تازه پشت میز نشسته بود و حوله کوچک و سفیدی دور گردنش بود. نیم نگاهی به من و بهارک
انداخت. گفت: با لباسای خیس راه نرو، کف خونه کثیف میشه. -خیلی خیس نیست. حرفی نزد براش چای ریختمو روی میز گذاشتم لیوان چای رو برداشت و جلوی صورتش گرفت حس کردم عطر چای رو نفس کشید. با پیچیدن عطر هل و دارچین دلم خواست یه لیوان بزرگ چای بردارم و روی میز توی حیاط بشینم اما میترسیدم دوباره بخواد دعوا کنه. پس صبر کردم تا بره صبحانه اش رو خورد گفت: لباسامو اتو کن! _بله الان. -صبر کن. سؤالی نگاهش کردم. لحظه اى روى صورتم خیره شد گفت: حواستو جمع كن نسوزونى …
- انتشار : 25/01/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403