رمان بالا پایین اعتماد

رمان بالا پایین اعتماد 1
عنوانرمان بالا پایین اعتماد
نویسندهراضیه خیرآبادی
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه897
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک

دانلود رایگان رمان بالا پایین اعتماد اثر راضیه خیرآبادی

دانلود رمان بالا پایین اعتماد اثر راضیه خیرآبادی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

در مورد دختری هست که عاشق پسر عموش هست ولی به خاطر بیماری فوت میکنه و یه پسری وارد زندگیش میشه که به شدت بد اخلاق و نظامی هست و سر قصه ای دختر نمی دونه که نظامی هست و میشه محافظ دختر داستان و کلی هم دیگه را میزنن …

خلاصه رمان بالا پایین اعتماد

کولم رو انداختم پشتم و سمت ماشيين حرکت کردم… ريموت زدم در باز شد و کوله رو انداختم داخل و خواستم بشينم که يهو تا مرد درشت که لباس های تيره تنشون بود رو نزديک خودم حس کردم و به ثانيه نرسيده بود که پرتم کردن رو صندلی پشت و دوتاشون نشستن دو طرفم!! با تموم توانم جيغ ميزدم دست و پا ميزدم! يکی از اون ها دستش رو دهنم بود و اون يکی دستش دور سرم تا تکون نخورم! مرده ديگه از جيبش يه قيچی درآورد و موهای بافته شدمو از ته شروع کرد به قيچی کردن! موهام!!!؟داشت چيکار می کرد!؟ با تموم جونم جيغ ميزدم اما ذره ای صدا از لای دست های اون مرد پست فطرت بيرون نمی رفت! من لای پاهاش گير انداخته بود و اون يکی مرد داشت موهامو، کل زحمت چند سالم رو ميبريد!

اون مردی که منو گرفته بود دست هاش رو روی دستام می کشيد کنار صورتم رو می بویید! انقدر چندش آور بود که احساس کردم دارم مي ميرم!… کارش تموم شد و موهام رو جلو چشمم گرفت: _فردا ميرسه دست داداشات.اين رو گفت و منو مثل يه تيکه گوشت پرت کرد کف ماشين و رفتن!! از ترس نمی تونستم تکون بخورم! حتی تن تن نفس کشيدنم هم توان کمبود نفس رو برام جبران نمی کرد! اون مرد داشت منو خفه می کرد! بالاخره چند نفر اومدن دورم و کمکم کردن از ماشين بتونم بيرون بيام… بهم آب دادن و لباسم رو مرتب کردن اما من از شدت ترس و اضطرابی که بهم وارد شده بود حتی نمی تونستم رو پاهام وايسم! گوشيم رو گرفتم طرف زنی که بهم نزديک تر از بقيه بود و بريده بريد گفتم: -زنگ بزن….

به شماره ای…. که… اسمش شهابه. گرفت و داد دستم… تا صداش پيچيد تو گوشم انگار همه غصه ها و درد ها ريخته شد تو جونم و بغضم ترکيد. -شهاب… _ماهورا!؟ چيشده!؟ کجايی!؟ -بيا درکه جای پارک هميشگی ماشينم. _بگو چيشده!؟ اينطوری گريه نکن! -بيا فقط بيا. گوشی رو قطع کرد و من تکيه دادم به ماشين و تو خودم جمع شدم… همش ميترسيدم يکی ديگه باز بهم حمله کنه! آخه چرا!؟ من که با کسی مشکل نداشتم! ياد دست های چندش آورش افتادم… بالاخره شهاب اومد و بی مکث بغلم کرد و قبل از هر حرفی گذاشتم تو ماشين خودش و با سرعت از اون محل دور شد… من می لرزيدم و گريه می کردم! نميدونم چرا اينطوری شده بودم!؟ حتی لکنت گرفته بودم!؟ وای نکنه همينطوری بمونم! دوباره زدم زير گريه.

شهاب پر استرس بود اما سعی می کرد منو آروم کنه. _ماهورا جان عزيزم آروم باش، ببين من پيشتم؟ ديگه هیچی نیست تموم شد. -م.. موهامو قيچی کرد. _قربونت برم دوباره بلند ميشه اشکال نداره مهم خودتی که الان حالت خوبه. -شهاب داشت منو خفه می کرد! گفت… گفت موهات ميرسه دست داداش هات! چه خبره!؟ اونا کين!؟ _ميگم… ميگم… شهاب در کمال تعجب مستقيم رفت دفتر حقوقی آرشاوير و جلو ساختمونش نگه داشت. _پياده شو. -برای چی اومديم اينجا!؟_پياده شو عزيزم توضيح ميديم. اومد در سمت منو باز کرد و دستم رو گرفت و با هم وارد ساختمون شديم و رفتيم دفتر کار آرشاوير… شهاب منو هول داد تو آبدارخونه و دستش رو آورد بالا. -همينجا بمون الان میام. رفت و در رو بست…

دانلود رمان بالا پایین اعتماد
4.6 مگابایت
PDF
دسته بندی : رمان عاشقانه
نویسنده : راضیه خیرآبادی
لینک کوتاه :
اگر برای دانلود مشکل دارید لطفا گزارش ارسال کنید تا در اسرع وقت لینک دانلود اصلاح شود.
گزارش مشکل دانلود از سایت
فقط کاربران سایت امکان ارسال گزارش را دارند
اگر شما نویسنده رمان بالا پایین اعتماد هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید درخواست حذف ارسال کنید.

خرید رمان های فروشی

همراه ما در کانال تلگرام رمان بوک شوید!
هوادار ما در اینستاگرام رمان بوک باشید!

نقد و بررسی شما درباره رمان بالا پایین اعتماد

لطفا پس از مطالعه رمان بالا پایین اعتماد نظر خود را برای دیگر کاربران بنویسید.
از ارسال نظر به زبان انگلیسی یا نوشتن فینگلیش پرهیز کنید.
تمام نظرات توسط تیم مدیریت رمان بوک بررسی شده و پاسخ داده می‌شوند.
اشتراک در
اطلاع از
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کانال تلگرام رمان بوک پیج اینستاگرام رمان بوک