رمان پازل
عنوان | رمان پازل |
نویسنده | فاطمه ربیعی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 329 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان پازل اثر فاطمه ربیعی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
دختری مایوس و طرد شده از عشقی ممنوعه، در آشیان نا آشنایی قدم می گذارد و خود را به پیچ و خم سرنوشت میسپارد! پیچ و خمی که از عمق این ناآشنایی ها، آشنایی برایش به ارمغان می آورد، غریبه ای آشنا، آشنایی که کم کم میشه یه غریبه ولی این غریبه آشنایی است از جنس آرامش، اشنایی است ازجنس عشق، آشنایی که به تموم غم ها خاتمه میدهد و عشقی بی پایان رو به دختر داستان هدیه میکند …
خلاصه رمان پازل
یکم تو سکوت گذشت که امیر شروع کرد: چندساله پیش تو خونه نشسته بودم و مامانم و دیدم که داره میاد به سمتم خیلی شادو بشاش بود. بهش گفتم: چیشده مامانی؟ گفت: دیگه وقتش واست استین بالا بزنم یکی رو واست در نظر گرفتم. با خودم گفتم اینم مثل بقیه ردش میکنم، تو همین فکر بودم که مامانم گفت فکر اینکه این یکیو رد کنی از سرت بیرون کن من از همون بچگی ارزو داشتم عروسم روژان باشه وقتی اسم روژان و شنیدم داد کشیدم و گفتم: مامان فکرشم از سرت بیرون کن مامانم نذاشت ادامه حرفمو بزنم و گفت اگه قبول نکنی دیگه پسرم نیستی! مامان وقتی حرفی رو میزد،
پاش میموند. مجبور شدم قبول کنم حسی بهش نداشتم روژان فقط برام یه دختر خاله بود همین و بس سعی کردم به این فکر کنم که کم کم بهش علاقه مند میشم، همینطورم شد. عاشقش نشدم ولی دوستش داشتم وقتی رفتم خوستگاریش ناراحت بود و میگفت که عاشق یکی دیگس ولی باباش گفت من بهت اجازه ازدواج با هیچ کس جز امیر رو نمیدم ماهم بلا اجبار باهم ازدواج کردیم کم کم علاقه بینمون بوجود اومد. البته نمیشد گفت بینمون گفت فقط من علاقه مند شدم چون اون فقط تظاهر به دوست داشتن من میکرد. تقریبا دو سال از ازدواجمون می گذشت که به روژان شک کردم. به اخلاقش
نه به کارها و حرکاتش! هر شب قرص میخورد و حالت تهوع داشت. یک شب که وارده خونه شدم هرچی روژان رو صدا زدم جواب نمیداد. اون رو در حالی که رنگش مثل میت شده بود گوشهای پیداش کردم بردمش بیمارستان بعد از هزار جور ازمایش فهمیدم بارداره و واسه سقط بچه اون قرص هارو میخورده. خیلی سرزنشش کردم چون من عاشق بچه بودم اما اون میترسید کم کم بچه به دنیا اومد سراز پا نمیشناختم خیلی خوشحال بودم. گذشت تا پسرم ۲ساله شد. یک روز وقتی وارد خونه شدم صدای روژان رو شنیدم که می گفت: بالاخره که چی سعید در اخر امیر میفهمه بچه از اون نیست …
- انتشار : 09/12/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403