رمان نیش و نوش
عنوان | رمان نیش و نوش |
نویسنده | رضوان جوزانی |
ژانر | عاشقانه، خدمتکاری |
تعداد صفحه | 757 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان نیش و نوش اثر رضوان جوزانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
پدر بیتا، از غم رسوایی همسرش، بهشدت بیمار شد و زیر فشار این مصیبت، جان خود را از دست داد. او چیزی جز بدهیهای فراوان برای فرزندانش به ارث نگذاشت. رضا، پسر بزرگ خانواده، با به دست گرفتن ادارهی کارگاه پدر، پرداخت بدهیها را آغاز کرد، بیتا از برادرش خواست اجازه دهد او نیز کار کند تا بخشی از بار زندگی را به دوش بکشد اما …
خلاصه رمان نیش و نوش
غروب روز چهارم بود که انتظارش پایان یافت و رضا بر خلاف دو سه روز پیش با روی باز و لب خندان به خانه آمد. در دستش توپ کوچکی بود علی شاد و خوشحال توپ را از دست رضا قاپید و با سر و صدا شروع به کوبیدن توپ به در و دیوار کرد تو بهانه گیری هایش کمتر شده بود و داشت به وضع موجود خو می گرفت ، اما همان اندک بهانه هم بینا را در غم فرو می برد. رضا لب ایوان نشست. بیتا شربت خنکی برایش برد. در حال بازگشت به اتاق بود که رضا گفت: شب مهمان داریم بینا.” بعد نگاه عمیق و شیطنت باری به چهره خواهرش کرد و گفت: به خاطر تو می آیند، آماده باش که ازشان پذیرایی کنی، چون باید جواب نهایی را تو بدهی این هم شیرینی امشب بیتا خیره به
جعبه شیرینی و دو پاکت میوه در جا خشکش زد. این توضیح بیشتر شبیه مهمانی برای خواستگاری بود. اشک چشمانش را پر کرد و به اشپزخانه رفت. بغض گره خوردهاش را رها کرد. مطمئن بود رضا آن قدر از پیشنهاد کار کردن او عصبانی شده که فوری برایش شوهری دست و با کرده تا زودتر به خانه بخت برود و فکرش را از این مسائل دور کند. او را چه به کار کردن و نان در آوردن؟ لابد اگر شوهر میکرد خیال رضا بابت یک عضو از خانواده راحت میشد! خب طبیعی است یک نان خور کمتر، بهتر… اما چطور؟ لابد خواستگارش هم مثل خودشان سطح پایین و فقیر بود که او را بدون هیچ جهیزیهای قبول کردند، پس تکلیف بچهها چه بود؟ خشم در رگها و تارو پودش دوید، اما او
ناتوان تر از آن بود که آن را بروز دهد. حس بد و تلخ بدبختی، حتی در کوچکترین سلول بدنش جاری شد با اندوه سرش را به کارهای خانه گرم کرد. در سماور آب ریخت و استکانهای تمیز را در سینی چید. چای دم کرد و میوهها را چید. اشکهایش به اختیار خودش نبود. چشمان سرخ شدهاش خبر از اندوه عمیق دلش میداد. اندوه عمیق دل دختری هجده ساله! صدای زنگ او را از خیال بیرون آورد. با دیدن عمو محمد و زن عمو نسترن و پروین و خسرو خوشحال شد، اما شادیاش طول نکشید، چرا که مطمئن بود آنان به عنوان بزرگتر از سوی رضا دعوت شدهاند. پروین مشکوک نگاهش کرد و گفت: چه خبره دخترجان؟! از خوشحالی زیاد گریه کردهای؟ بيتا لب گزید و سکوت کرد …
- انتشار : 28/01/1404
- به روز رسانی : 28/01/1404