رمان نفس بریده

عنوانرمان نفس بریده
نویسندهرها اردستانی
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه1054
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان نفس بریده اثر رها اردستانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

نفس، دختری که همیشه شاهد دعواها و مشاجره‌های پدر و مادرش بوده، غم و اندوهی عمیق را پشت چهره‌ی شاد و خندانش پنهان می‌کند. او از مادرش، سحر، می‌خواهد داستان عاشقی و ازدواجشان را برایش تعریف کند. می‌خواهد بداند چه شد که پدری که با عشق ازدواج کرد، چرا با مادرش چنین سرد و دور شده بود …

خلاصه رمان نفس بریده

صبح دیرتر از بقیه بیدار شدم. جوونا برای گردش رفته بودن و تا نزدیکای غروب خبری ازشون نشد. غروب تو جمع رضایتم رو اعلام کردم و بابا شرایطش رو گفت. قرار شد وقتی به تهران برگشتیم عقد محرمیتی بینمون خونده بشه و مراسم عقد و عروسی بمونه برا دو سال دیگه. زن عمو انگشتر قشنگ و پرنگینی رو که بعدا فهمیدم همون روز شهریار برام خریده بود، به دست شهریار داد و از بابا کسب تکلیف کرد و شهریار کنارم روی مبل جا گرفت. گیج و منگ دستم رو به دستاش سپردم و انگشتر اسارت زینت بخش دستم شد و بعد بوسه‌ای به دستم زد. به جای اینکه از شرم سر به زیر بشم سریع به مرتضی نگاه کردم و متوجه سرخی چشم و صورتش شدم. سرم رو پایین انداختم و

فکر کردم به درک چطور خودش همش دست سپیده رو برای تاکید تو دست می‌گیره. صدای دست زدن‌ها بلند شد. شهریار برای شام همه رو به رستوران دعوت کرد که البته چون مامان شام پخته بود بزرگترا قبول نکردن و جوونترا راهی شدیم. وقتی جلوی رستوران از ماشین پیاده شدم شهریار دستش رو تو دستم قفل کرد. حس بدی شدم. تب شهریار تند بود و مجالی به آمادگی احساس من نمی‌داد. همیشه خودش و احساساتش تو اولویت قرار داشت. دلم می‌خواست خوددار تر باشه و مجالی هم به من و احساسم بده. اروم دستم رو از دستش بیرون کشیدم. دلخور شد. -شهریار خواهش میکنم اینجوری راحت ترم بزار موقعیتمون رو درک کنم. -هنوز باورت نشده که همسر من شدی.

-همسر کجا بود بابا. ما هنوز به هم محرم هم نیستیم. با شیطنت گفت: اهان از اون لحاظ. بچه‌ها بهمون پیوستند و داخل رستوران شدیم. همه می‌گفتند و می خندیدند ولی من هنوز سردر گم بودم. کلافه از اون همه شور و اشتقیاق شهریار که ملاحظه‌ای هم در کارش نبود. نمی‌دونم چرا وقتی جلو دیگران مخصوصا مرتضی منو عزیزم عشقم سحرم زندگیم… صدا می‌زد لرزی سرد به تنم می‌افتاد و کلافه‌ام می‌کرد. اون شب شهریار برای همه سنگ تموم گذاشت. البته از جیب پرپول عمو، خودش که هنوز سرکار نمی‌رفت و دانشجو بود. رشته‌اش کامپیوتر بود. وقتی گارسون دسر رو اورد سپیده جلوی بینیش رو گرفت و گفت: وای چه بوگندی میده. بلند شد و به سرعت رستورانو ترک کرد …

دانلود رمان نفس بریده
4.14 مگابایت
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان نفس بریده
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها