رمان بازگشت عاشقانه

دانلود رمان بازگشت عاشقانه اثر مرضیه نعمتی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

الهه دختری عاقل و کاردان است که مسئولیت زندگی در غیاب مادرش را بر عهده دارد و در مقابل پرهام پسر همسایه که تک پسر و بی قید است و مورد توجه شدید خانواده‌ی خود می‌باشد! رویارویی این دو نفر اتفاقات تلخ و شیرینی در داستان رقم خواهد زد …

خلاصه رمان بازگشت عاشقانه

مریم جلوی در ایستاده و دست دانیال را در دست داشت، با مهربانی گفت: یه روز که دانیال پیشم نمیاد دلم براش یه ذره میشه. سعید لبخند زنان به دانیال گفت: میای پسر من و خاله مریم شی؟ دانیال سرش را به علامت منفی تکان داد پرهام دست نوازشی بر موهای دانیال کشید. سعید نگاهی به پرهام انداخت و سربه‌سر دانیال گذاشت: تو که باباتو اصلاً نمی‌بینی همه‌ش پیش خاله مریمی یه بارکی بیا پسر ما شو دیگه… از باباتم بیشتر بهت می‌رسیم. مریم گفت: اِ سعید چی کار داری بچه رو… پرهام صورت دانیال را بوسید سفارشاتی به او کرد

و همراه سعید به محل کارشان رفتند. سعید در حال رانندگی می‌گفت: آخه من به تو چی بگم با پسرت چی از جون زندگی من و زنم می‌خواین؟ پرهام همان طور که به پشتی صندلی تکیه داده و چشمانش را بسته بود، گفت: باز چی شده؟ -چی شده؟ فاجعه رخ داده… زنم شمارو شام دعوت کرده… بابا بسه خجالت بکش دیگه… برو زن بگیر مریم انقدر دعوتت نکنه… پرهام چشمانش را باز کرد متعجبانه گفت: چه ربطی به زن گرفتن من داره؟ سعید فرمان را به چپ چرخاند و سرش را تکان داد: زن من زن دل نازکیه، وقتی می‌بینه تو این

کشور غریب تو و دانیال جایی ندارین که برین و از طرفی تو مردی و وقت غذا درست کردن نداری. دلش براتون می‌سوزه و مرتب شام دعوتتون می‌کنه… پرهام مدتی به سعید خیره شد. سعید که زیر نگاه سنگین او دچار عذاب وجدان شده بود به پرهام نگاه کرد. پرهام ناگهان با صدای بلند شروع به خنده کرد. دقایقی بعد هردو در بیمارستان داخل اتاق تعویض لباس ایستاده و صحبت می‌کردند. سعید گفت: خب مادرت… بنده خدا حق داره چقدر می‌خوای اینجا بمونی؟ تا کی؟ دلت برای خوانوادت تنگ نشده؟ میخوای تا عمر داری تو این بیمارستان بمونی …