رمان جادوگر و گوی شیشه‌ای

عنوانرمان جادوگر و گوی شیشه‌ای (جلد چهارم مجموعه برج تاریک)
نویسندهاستیون کینگ
ژانرماجراجویی، فانتزی، علمی تخیلی، ترسناک، ادبیات داستانی
تعداد صفحه715
ملیتخارجی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان جادوگر و گوی شیشه‌ای (جلد چهارم مجموعه برج تاریک) اثر استیون کینگ به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

رمان از جایی شروع می‌شود که در جلد قبل مجموعه به پایان رسید. پس از اینکه جیک، ادی، سوزانا و رولاند چندین ساعت بی‌ثمر را صرف معما بازی با بلین مونو می‌کنند، ادی با گفتن جوک‌های کودکانه کامپیوتر دیوانه را شکست می‌دهد. بلین نمی تواند معماهای «غیرمنطقی» ادی را مدیریت کند. چهار تفنگدار در ایستگاه راه آهن توپکا پیاده می شوند، ایستگاهی که در کمال تعجب آنها در توپکا، کانزاس، دهه 1980 واقع شده است. آنجا شهری متروک است، زیرا این نسخه از جهان به دلیل آنفولانزا خالی از سکنه شده است …

خلاصه رمان جادوگر و گوی شیشه‌ای

ادی دین که رولند را نمی‌شناخت، گاهی او را احمق فرض می کرد. تمام صداها را می‌شنید؛ اما هیچ نمی‌شنید. همه چیز را می‌دید؛ اما نمی‌دید. تنها چیزی که از زمان آغاز بازی جدی چیستان، واقعاً روی او اثر گذاشته بود، چشمان نورانی آن سگ‌های سنگی بودند. هنگامی که دستان‌اش را بالا آورد تا چشمان‌اش را در مقابل آن نور تابان محافظت کند به یاد دروازه‌ی شاه تیر بیم افتاده بود، و اینکه چه طور گوش‌هایش را روی آن گذاشته بود و صدای محو و دور دستگاه ها را شنیده بود. ادی با تماشای چشمان براق آن سگ‌های تازی گوش کردن به صدای جریان برقی که

بلین آن را به سوی باطری‌های خود می‌کشید و آنها را برای گردش نهایی در نیم دنیا شارژ می‌کرد، با خود فکر کرده بود: در سرای مردگان و فضاهای مخروبه همه چیز سکوت مطلق نیست. آن چه بیگانگان کهن بزرگ جهان بر جای گذاشته بودند، هنوز هم در جریان بودند و قسمت وهمناک ماجرا همین جاست، نیست؟ بله! بخش هولناک ماجرا. ادی پس از آن واقعه مدت کوتاهی را نزد دوستان اش بود هم از لحاظ جسمی و هم روحی؛ اما باز در افکارش غوطه ور شده بود. اگر هنری بود، می‌گفت: ادی رفته تو جلد خودش بذارید به حال خودش باشه. تصویر جرقه زدن‌های جیک با

سنگ چخماق بود که مدام تکرار و تکرار می‌شد؛ او اجازه داد ذهن‌اش مدتی کوتاه در آن فکر ساکن شود، مانند زنبور عسلی که لحظه‌ای کوتاه روی شهد گل اقامت می‌کرد و بعد بلند میشد چون آن خاطره ای نبود که به دنبال اش بود؛ فقط راهی به سوی خاطره‌ای باز می‌ کرد که او به دنبال اش بود. دری دیگر؛ همانند دری که در ساحل دریای غرب بود، یا دری که خودش روی خاک اهریمن حلقه‌ی سخنگو، قبل از بیرون کشیدن جیک آن را خراشیده بود…  فقط این بار در داخل ذهن‌اش بود. و آنچه که به دنبالش بود، در پشت آن در بود؛ و او سعی داشت به نحوی… قفل آن در را باز کند …

دیدگاه کاربران درباره رمان جادوگر و گوی شیشه‌ای
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها