رمان جای پای لب های تو
رمان جای پای لب های تو رمان جای پای لب های تو

رمان جای پای لب های تو

دانلود با لینک مستقیم 1 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان جای پای لب های تو
نویسنده
ساحل بهنامی (راز.س)
ژانر
عاشقانه
ملیت
ایرانی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
1588 صفحه
دسته بندی
اگر نویسنده یا مالک 'رمان جای پای لب های تو' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان جای پای لب های تو اثر ساحل بهنامی (راز.س) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

مردی از جنس مردانگی های از یاد رفته که در پیچ و تاب روزمرگی هایش، ناگهان در میابد که دلداده‌ی لبخند شیرین شده، اینطور که بنظر می‌آید حاجی راه درازی در پیش دارد تا دل دکتر جوان را بدست آورد و جواب مثبت را از او بگیرد ...

خلاصه رمان جای پای لب های تو

دستم را به دور فرمان بیشتر گره میزنم. ساعت را تماشا می‌کنم باز هم خطوط جا به جا می‌شوند. چیزی به نه نمانده. سری کج میکنم بارش برف شدت نگرفته اما سردی هوا تداوم حضورش را بیشتر کرده صدای مرد باز هم بلند است تا ما برسیم تموم شده. ابروهایم را بالا می‌دهم این ساعت از شب ... دستم را به لبه‌ی پنجره می‌گذارم و تماسش با خنده قطع می‌شود. به حجم ترافیک خیره می‌شوم و کمی بیشتر از پنج دقیقه ماشین را مقابل کلینیک متوقف می‌کنم. به سمتم می‌ چرخد دستم را از فرمان جدا می‌کنم. -ممنون بابت رسوندنم ... -وظیفه بود ممنون از شما که امروز ناامیدمون نکردین!

در را باز می‌کند حین پیاده شدن مکثی کرده و خم می‌شود. سیب قرمز رنگ را از کف ماشین برمی‌دارد و به طرفم می‌ گیرد. نگاه خیره ام را به سیب می‌دوزم و او روی صندلی به جای خود سیب را رها می‌کند. کوله اش را که از روی صندلی عقب برمی‌دارد ماشین جلویی و دو سرنشین پسرش چراغ می‌دهند. دست بالا می‌برد. شیشه  را پایین می‌دهم... -خانم دکتر.‌ می‌چرخد. اینبار کاملا مقابل پنجره زیر نور چراغ ها... چشم های درشت و رنگ گرفته اش را به نگاهم می‌دوزد. چشم از نگاه خیره اش می‌گیرم لب های قرمز رنگش را هم رد می‌کنم و به اولین جز ماشین که می‌رسم به حرف می‌آیم:

اگر امروز بی ادبی بود به بزرگی خودتون ببخشین. لبخند می‌ زند. عمیق و به خنده تبدیلش می‌کند: خوشحال شدم تونستم کمکتون کنم خدانگهدار.. فاصله می‌گیرد و بی‌صبرانه به سوی دوست و شش سفید می‌دود. یکی از پسرها پیاده می‌شود و در عقب را باز می‌کند... پا روی گاز می‌فشارم ترافیک و برف ذهنم را خسته تر از آنی می کند که توان فکر داشته باشم پیاده می‌شوم در پارکینگ را باز کرده و ماشین را در جای خالی پارک می‌کنم. قبل از پیاده شدن نگاهم می‌رود سمت سیب روی صندلی... دست دراز می‌کنم. برش که می‌دارم ذهنم به سمت او کشیده می‌شود. سری کج می‌کنم و بیرون می‌زنم ...

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صادق هدایت