رمان کاج زدگی
عنوان | رمان کاج زدگی |
نویسنده | ضحی کاظمی |
ژانر | علمی، تخیلی، آخرالزمانی |
تعداد صفحه | 136 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان کاجزدگی اثر ضحی کاظمی نسخه PDF جدید برای اندروید و آیفون، دانلود رایگان با لینک مستقیم.
در شهری مسخشده، سایهای شوم بر زندگی آدمها سنگینی میکند. بیماری مرموزی در کمین است و اکنون، عدهای تصمیم گرفتهاند این وضعیت را تغییر دهند…
کاجزدگی، روایتی ایرانی در ژانر علمی-تخیلی آخرالزمانی است؛ ژانری که کمتر در ادبیات ما تجربه شده است. نویسنده با بهرهگیری از عناصر و اساطیر ایرانی، جهانی منحصربهفرد خلق کرده است. این رمان پر از ماجرا و اتفاق، خواننده را با خود به دنیایی عجیب و پرکشش میبرد…
خلاصه رمان کاج زدگی
زنگ در آپارتمان که به صدا درآمد، با خودم گفتم ممکن است پدربزرگ ماهور باشد که برگشته. هیجان زده از جا پریدم، اما صدای سپیده بود. مامان مهتاب راهش داد داخل، برایش صندلی آورد و سپیده را به اتاق من راهنمایی کرد.
سپیده هم دفترچه و هم خودکار مخصوص در دست داشت. گونههایش سرخ شده بود و چشمانش بیحال. همه دور هم نشستیم. پدربزرگ سرو برایمان آب میوه و قرص آورد. هم برای سپیده، هم مامان مهتاب که هر دو بدنشان داغ شده و تب کرده بودند.
سپیده هیچ چیز نگفت اما معلوم بود در آپارتمانشان همه خشک شدهاند که پیش ما آمده، حتا پدرش که میدانستم تا امروز صبح با مرگ نرفته بود. دلم برایش سوخت. سرش را که از روی دفترچه بلند کرد، لبخند زدم. مات و مبهوت نگاهم کرد. میخواست جواب لبخندم را بدهد که اشک از گونههایش جاری شد. مامان مهتاب او را تنگ در بغل گرفت و سرش را بوسید، درست وسط فرق موهای بلند مشکی اش.
سپیده قرص را بدون هیچ پرسش و مقاومتی بلعید. بدنش لرز کرده بود. پدربزرگ سرو برایش پتو آورد و دورش پیچید. خیلی بامزه شده بود، هوس کردم بروم و بغلش کنم.
خورشید عاشق سپیده بود، میگفت وقتی بزرگ شود میخواهد با سپیده ازدواج کند. دیدن سپیده من را به یاد خورشید و گلبرگ میاندازد. از خردسالی باهم بودیم، گروه دوازده نفری ما از اولین روز خانهی آموزش خردسالان تا امروز که همه مان را غیر از من و سپیده مرگ با خودش برده است.
دلم میخواهد ببینم سپیده در دفترش چه نوشته است، حتماً خیلی بهتر از من نوشته. به هرحال کسی که قرار است یا قرار بود نویسنده شود حتماً از دیگران بهتر مینویسد. دوست دارم ببینم از من و خورشید چه نوشته، اصلاً از ما اسم برده یا نه.
یک دفعه سپیده حالش خیلی بد شد. رنگش پرید و دوباره لرز کرد. مامان مهتاب او را به اتاق خودش برد و خواباندش. پدربزرگ سرو گفت تبش خیلی بالاست اما ناراحت نیست، باز هم تأکید کرد تب نشانه خوبی است. پدربزرگ سرو دفترچهی سپیده را روی میز کنار تخت من گذاشت …
- انتشار : 07/06/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403