رمان سفر سیلکا
عنوان | رمان سفر سیلکا |
نویسنده | هدر موریس |
ژانر | عاشقانه، تاریخی، خارجی |
تعداد صفحه | 358 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب سفر سیلکا اثر هدر موریس به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کتاب “سفر سیلکا” ، جلد دوم کتاب “خالکوب آشویتس” اثر “هدر موریس” است که خیلی زیبا و آموزنده نوشته شده است.
داستان دختری قوی و با اراده که بهترین سالهای عمرش با سخت ترین شرایط میگذرد. به دو اردوگاه در دو کشور مختلف فرستاده میشود ، جاهایی که طراحی شدهاند تا پیش از فرستادن زندانیها به کام مرگ تا جای ممکن از آنها کار بکشند و دختری که سعی میکند در این شرایط زنده بماند و مهمتر از آن، انسان بماند!
داستان به گذشتهی سیلکا قبل از اسارتش، زندگیش در آشویتس و خاطراتش با گیتا و لالی پرشهایی دارد. در این کتاب شخصیتها و داستانهای خیالی کنار ماجراهای واقعی قرار میگیرند. نویسنده برای نوشتن این رمان تحقیقاتی گسترده از شرایط اردوگاههای کار اجباری شوروی انجام داده است. پایانبندی رمان نیز بینظیر است.
رمان جذاب سفر سیلکا روایتی شگفتانگیز از استقامت مردمانی است که حتی در دشوارترین شرایط عشق و دوستی را از یاد نبردهاند و برای بقای خود و دیگران تلاش میکنند. “هدر موریس” در این رمان نیز مانند کتاب پیشین خود که «خالکوب آشویتس» نام دارد به تاریخ هولناک جنگ جهانی دوم و جنایات انسانی رخ داده در آن ایام میپردازد و سعی میکند در دل تاریکی ، کورسویی از امید را برای شما به تصویر بکشد.
سیلکا که دختری شانزده ساله است به اردوگاه آشویتس – بیرکناو اعزام میشود و فرمانده اردوگاه مجذوب زیبایی او میگردد. این دختر نوجوان علیرغم میلش از زندانیهای زن دیگر جدا میشود و به سرعت درمییابد که قدرت، حتی اگر ناخواسته باشد میتواند بقای انسان را تضمین کند. جنگ جهانی دوم به پایان میرسد اما مشکلات سیلکا تمام نمیشود و ارتش شوروی او را به جرم همکاری با دشمن برای گذراندن محکومیتی پانزدهساله به اردوگاه کار اجباری در سیبری میفرستد.
سیلکا هر روز با مرگ و زندگی در مبارزه است؛ اما در همین ایام به وجود نیرویی در خود پی میبرد که حتی تصورش را هم نمیکرد آن را داشته باشد . او در سختترین شرایط، با کمک پزشکی مهربان در بیمارستانِ اردوگاه ، به پرستاری بیماران روی میآورد. سیلکا در این موقعیت جدید، دوستانی مییابد و متوجه میشود که حتی در سختترین شرایط نیز قلبش میتواند برای عشق به دیگران بتپد.
مطالعهی کتاب خواندنی سفر سیلکا برای تمامی علاقهمندان به ادبیات و روایتهای مرتبط با جنگ جهانی، تجربهای جذاب خواهد بود.
خلاصه کتاب سفر سیلکا
سیلکا کنار گیتا نشسته است. هر دو با جدیت مشغول کار هستند. نگاهشان در هم گره میخورد و لبخندی گذرنده به هم میزنند. سیلکا را از صف گزینش بیرون آوردند و به کانادا نفرستادند، در عوض در ساختمان اداری، کاری به او محول کردند. خوشحال است که گیتا با او کار میکند. امیدوار است بتواند هر طوری شده مگدا را هم به این ساختمان گرم بیاورد. کوتاهی موهای گیتا به حدی است که کف سرش پیداست، اما سیلکا به دلایلی اجازه دارد موهایش را بلند کند، به طوری که اکنون روی گوشها و گردنش را پوشانده است.
دو افسر اساسی را که به سمتشان میآیند نمیبیند. ناگهان بازوی او را میگیرند و بلندش میکنند. همانطور که کشانکشان میبردنش با نگاهی ملتمسانه به گیتا نگاه میکند. هر بار که آنها را از هم جدا میکنند، ممکن است آخرین دیدارشان باشد. افسری را میبیند که بهسمت گیتا میرود و بر سرش میزند.
همانطور که او را از ساختمان بیرون و بهسمت اردوگاه زنان میبرند، تقلا میکند تا خود را از دستهایشان رها کند، اما حریف مناسبی برای آن دو نیست. اردوگاه ساکت است – زنها همه سر کار هستند. از سربازخانهای که زنها در آن زندگی میکنند، میگذرند تا اینکه به ساختمانی مشابه میرسند، اما این یکی درمیانِ دیوارهای آجری محصور شده است. سیلکا حس میکند زرداب در گلویش جمع شده؛ شنیده است زنها را به چنین مکانی میبرند و میکشند.
***
«فکر میکردم داری چاق میشی» «نه.» «من بچه مچه نمیخوام میخوای با بچه چه غلطی بکنی؟» «تو این کار رو با من کردی. من که نخواسته بودم.» «از کجا بدونم بچه منه؟» جوزی فریادی سر او می کشد و پسش میزند: چون تو بودی که من رو مال خودت کردی یادته؟ هیچ کس دیگه حق نداره به من دست بزنه، یادته؟ برو گمشو گمشو گمشو! جیغ هایش به ناله فرو کاسته می شود. وادیم تلوتلو خوران از تخت پایین می آید و دنبال لباسهای پخش و پلایش میگردد. صدای آنها مزاحم بقیه مردها شده است. همه از جا برمی خیزند و شتابان لباس هایشان را میپوشند و اتاق را ترک میکنند.
بوریس به سیلکا میگوید: اگه این اتفاق برای تو بیفته من هیچ وقت باهات این جوری حرف نمیزنم. در عوض خوشحال هم میشم. سیلکا در دل میگوید «خیال خام نکن، بوریس» و به او اعلام میکند که دیگر وقت رفتن است. او تاکنون باردار نشده است. در آن جای دیگر مثل همه زنهای زندانی مدتها عادت ماهیانه نشد، و گه گاه عادت ماهیانه میشود. شاید از تغذیه بد بوده است یا تکان های روحی دقیق. حالا هم نمیداند احتمال دارد که هیچ وقت دیگر هم نشود. «باشه میرم اما همه ش فکرم پیش توئه.» زن ها در تاریکی کورمال کورمال به سمت تخت جوزی میروند.
او را در آغوش میکشند و دلداری اش میدهند. حس شوخ طبعی اندکی که طی چند سال گذشته در خود ایجاد کرده اند به یاریشان می آید. از نقایص مردهایی میگویند که به سر وقتشان می آیند. جوزی میان هق هق هایش میخندد. سیلکا حس میکند مهرش به این زنها با آن گونه های گودرفته و لبخندهایی که جای خالی دندان هایشان را نمایان میکند به اوج خود رسیده است.
دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است
- انتشار : 18/04/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403