رمان سردسیر

عنوانرمان سردسیر
نویسندهمهسا زهیری
ژانرعاشقانه، هیجانی، معمایی
تعداد صفحه2583
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک
سردسیر

دانلود رمان سردسیر نوشته نویسنده مهسا زهیری pdf بدون سانسور

عنوان اثر: رمان سردسیر

پدید آورنده: مهسا زهیری

زبان نگارش: فارسی

ژانر: عاشقانه، هیجانی، معمایی

سال نخستین انتشار: شهریور 1404

شمارگان صفحات : 2583

معرفی رمان سردسیر

پروفسور انتظام بزرگ که در رشته‌ی فیزیک، یکی از معروف‌ترین و معتبرترین اساتید کشوره، سال‌هاست که فوت شده و میراثش به دست پسر و نوه‌هاش اداره می‌شه. همه‌چیز در ظاهر درخشان و بالنده و پایداره؛ اما واقعیت در باطن نهفته است. در باطن تناقض‌ها و تفاوت‌هایی که داستان رو شکل دادند. حریر تصمیم داره برای اولین بار کسی رو وارد زندگیش کنه که می‌دونه مورد قبول خانواده نیست؛ اما ورود این آدم، معادلات رو عوض می‌کنه و حریر رو در مسیر غیرمنتظره‌ای قرار می‌ده. باتلاقی که شخصیت‌های داستان در تلاش برای رهایی ازش، بیشتر و بیشتر توش فرو می‌رند و مجبورند به همدیگه پناه ببرند تا نجات پیدا کنند

خلاصه رمان سردسیر

چراغ های پخش نور استیج روبه رو، نورهای رنگی اطراف، بنرهای بزرگ پرزرق وبرق، عکسها و اسم های روشون، آدم های دور و بر، بلندگوها و صداهای سرزده از هر طرف، دستی که روی ساعدم نشسته بود، صدایی که هر لحظه واضح تر میشد: خانم انتظام… خانوم انتظام… حریر! با تکونی به خودم اومدم: بله؟ به صورت دکتر رحمتی خیره شدم که با لبخند میگفت: شما رو صدا میزنند.

نگاهش سمت استیج برگشت. بهزحمت لبخندی زدم و به همون طرف خیره شدم. مجر ی پشت تریبون، به من نگاه میکرد. با نفس عمیقی از جا بلند شدم و آهسته بهانه آوردم: یه لحظه… حواسم… دکتر به نشونه ی درک، سری تکون داد و من با تشکر و حرکت سر برای صندلیهای اطرافم، راه افتادم. توی ردیف اول سالن کوچیک آموزشگاه نشسته بودیم و همهی دعوت شده ها یا از کارکنان و مدرسین بودند، یا از دانش آموزها و خانوادههاشون. از پله های گوشه ی استیج بالا رفتم و نگاهم مستقیم روی بنر پروفسور انتظام افتاد. آه کشیدم و لبه های کت رسمی مشکیم رو مرتب کردم. مجری سرش رو خم کرد و با دست تریبون وسط رو نشونم داد. سر تکون دادم و با انگشت هام آروم چتریهای سیاه روی پیشونیم رو صاف کردم. پشت بلندگو ایستادم. صدای نفس های تندم شنیده میشد و چشمم به چهره های روبه رو بود.

نفس عمیق دیگ های گرفتم و جلوتر رفتم. اولین سال حضور من بود؛ اما حس اولین بار رو نمیداد. گوشت و پوست ما با این آموزشگاهها عجین شده بود و فرقی نداشت سمتمون چی باشه. شروع کردم: با سالم و عرض ادب خدمت حاضرین محترم، به خصوص دانش آموزان عزیزمون. امسال این افتخار نصیب من شده که به عنوان مدیر آموزشی این مؤسسه، جوایز رتبه های برتر کنکور سراسری رو تقدیم عزیزان کنم. مکثی کردم و حاضرین کوتاه کف زدند. ادامه دادم: همونطور که زنده یاد دکتر انتظام بزرگ همیشه به ما نوه هاش میگفت، »تالشی که می کنیم مهمتر از دست آوردهامونه. چون دیر یا زود یه روز نتیجه ی هر تلاشی رو میبینیم…« تشویق کوتاه جمع دوباره توی سالن پیچید. پی حرف رو گرفتم: پس همه ی رتبه ها شایستهی قدردانی هستند و ما به همه ی دانش آموزانمون افتخار میکنیم؛ اما

آموزشگاه به رسم یادبود، هدیه های ناقابلی رو برای رتبه های برتر تدارک دیده. بنده از طرف خانواده ی انتظام و آموزشگاه خودتون، آینده ی درخشانی رو براتون آرزو می کنم. تریبون رو به دوستان میدم تا اسامی رو بخونند و هدایا تقدیم بشه. بالاتر از همه ی سالها بود؛ ولی برعکس همیشه بابا به مراسم سر نزده بود. کارهای مهمتری داشت! دندون هام رو روی هم فشردم و سعی کردم آرامشم رو حفظ کنم. همه چیز حل میشد. بابا هم وقتی موفقیت های آموزشگاه ها رو می دید، آروم و قرار میگرفت. به خاطر نام و یاد پدرش هم که شده، دوباره مثل قبل میشد.

برای خودم سر تکون دادم و سمت زنی رفتم که هدیه ها رو میآورد. جعبه رو گرفتم و مجری اسم اول رو خوند. هدیه ها رو دونه دونه به دست بچههای خندونی دادم که بالا میاومدند و چهره هاشون از امید برق میزد. قرار بود تازه پا توی دنیای بزرگترها بذارند و معصومیتشون توی راهروها و کلاس های این آموزشگاه جا بمونه. استیج کمکم پر میشد و صندلی ها خالی. تشویق ها باال گرفته بود و دوربینها برای ثبت این لحظه های تاریخساز بلند شده بودند. کی میدونست چند سال بعد، این بچه ها کجای دنیا دست به چه کارهای بزرگی میزنند؟ لبخند بزرگم با حال و هوای سالن هماهنگ شده بود. بالاخره دوربینها پایین اومدند و بچه ها یکی یکی پایین رفتند. آخر از همه، من روی پله ها قدم گذاشتم و دوباره سر جام کنار دکتر برگشتم که چند دقیقه ی دیگه،

دسترسی به دانلود فقط با خرید امکان پذیر است

دیدگاه کاربران درباره رمان سردسیر
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها