کتاب آوازهایی که مادرم به من آموخت
کتاب آوازهایی که مادرم به من آموخت کتاب آوازهایی که مادرم به من آموخت

کتاب آوازهایی که مادرم به من آموخت

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
کتاب آوازهایی که مادرم به من آموخت
نویسنده
رابرت لینزی
ژانر
خاطره‌نویسی / زندگینامه
ملیت
خارجی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
546 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'کتاب آوازهایی که مادرم به من آموخت' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود کتاب آوازهایی که مادرم به من آموخت نوشته نویسنده رابرت لینزی pdf بدون سانسور

عنوان اثر: آوازهایی که مادرم به من آموخت

پدید آورنده: رابرت لینزی

زبان نگارش: فارسی

سال نخستین انتشار: آبان 1404

شمارگان صفحات : 546

معرفی کتاب آوازهایی که مادرم به من آموخت

کتاب آواز هایی که مادرم به من آموخت اثر رابرت لینزی، زندگی‌نامه‌ای از مارلون براندو، بازیگر نامدار هالیوود، است که در سال 1994 منتشر شد. این کتاب با همکاری خود براندو نوشته شده و به دوران کودکی، خاطرات او از دوران سخت بازیگری و روابط اولیه‌اش با اعضای خانواده و دیگر بازیگران، تهیه‌کنندگان و کارگردانان می‌پردازد. او در خانواده‌ای آشفته بزرگ شد و مادرش، که بازیگر تئاتر بود، نقش مهمی در زندگی او داشت. براندو در اوایل کار خود با چالش‌های زیادی روبرو بود. او از نظر مالی در مضیقه بود و برای پیدا کردن کار در هالیوود مشکل داشت.

خلاصه کتاب آوازهایی که مادرم به من آموخت

با بازگشتی دوباره به سال‌های پیشین دوران زندگی‌ام، برایم معلوم می‌شود که چندان چیزی از آن دوران به یادم نمانده است. اولین خاطره مانده در ذهنم برمی‌گردد به زمانی که خیلی خردسال بودم. چشم‌هایم را باز کردم، در روشنایی کم‌رنگ اتاق به اطراف نگاهی انداختم و دیدم که «ارمی» هنوز در خواب است. من هم تا آنجا که می‌توانستم لباس پوشیدم و از پله‌ها پایین رفتم. پاهایم را روی زمین می‌کشیدم چون هنوز نمی‌توانستم بند کفش‌هایم را ببندم. روی پله کنار خانه، در زیر آفتاب در خیابان بن‌بست سی و دوم نشستم و منتظر ماندم. فکر کنم فصل بهار بود، چون درخت بزرگ روبروی خانه‌مان شکوفه‌هایش را همچون شاهپرکان بر زمین می‌ریخت.

در چنین روزهایی، وقتی هوا آرام و بدون باد بود، این شکوفه‌ها به آرامی در هوا می‌چرخیدند و به آهستگی بر زمین فرود می‌آمدند. من سقوط آنها را از روی شاخه درختان تا روی زمین تماشا می‌کردم و وقتی از شادی و تعجب دستانم را در هوا باز می‌کردم تا شکوفه‌ای بر روی آنها فرود آید، هیچ شکوفه‌ای بر روی دستانم نمی‌نشست. وقتی یکی از شکوفه‌ها به زمین می‌افتاد، سرم را به سرعت به طرف شاخه‌های درخت بلند می‌کردم تا مسیر حرکت شکوفه زیبای دیگری را در هوا دنبال کنم و خورشید با تابیدن بر روی پنج سال موهای زردم، سرم را گرم می‌ساخت و اینها تنها جزئی از خاطرات شیرین من طی شصت سال گذشته است.

حالا که در خانه نشسته‌ام و به مرور کردن خاطراتم می‌پردازم، این خاطرات همچون تصاویر و احساساتی گنگ و مبهم به ذهنم خطور می‌کنند. به یاد سوختن کاه‌ها و بوی مطبوع برگ‌های سوخته افتاده‌ام که در میان خاکستر این برگ‌ها قدم می‌زنم و آنها را به هر طرف پخش می‌کنم. بوی خوش گل‌های زنبق باغچه‌ای که در بعدازظهرهای داغ «اماها» در آنجا می‌خوابیدم به یادم می‌آید، انگار این بوی خوش همیشه با من خواهد بود. بوی خوش گل‌های لاله و رزهای وحشی را که بر بال نسیم خاطره‌ها سوار بودند، هرگز فراموش نخواهم کرد. و نیز صدای شکستن برف‌های ترد تازه نشسته زمستانی در زیر پاهایم هنوز در گوشم طنین‌انداز است. و گوشت سرخ شده همراه با تخم‌مرغ که هر صبح یکشنبه سر میز صبحانه آماده بود.

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیوان حافظ