کتاب داستان های پراکنده
کتاب داستان های پراکنده کتاب داستان های پراکنده

کتاب داستان های پراکنده

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
کتاب داستان های پراکنده
نویسنده
استیون کینگ
ژانر
داستان کوتاه، وحشت روانشناختی، فانتزی تاریک
ملیت
خارجی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
228 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'کتاب داستان های پراکنده' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود کتاب داستان های پراکنده نوشته نویسنده استیون کینگ pdf بدون سانسور

عنوان اثر:داستان های پراکنده

پدید آورنده: استیون کینگ

زبان نگارش: فارسی

سال نخستین انتشار: مهر 1404

شمارگان صفحات : 228

معرفی کتاب داستان های پراکنده

کتاب «داستان‌های پراکنده» نوشته استیون ادوین کینگ ( -۱۹۴۷)، معروف به استیون کینگ و خالق بیش از ۲۰۰ اثر ادبی در ژانر وحشت است.
از بسیاری از آثار او اقتباسهای سینمایی شناخته‌شده‌ای صورت گرفته که از جمله می‌توان به اثر شاهکار استنلی کوبریک، (Shining)، «رستگاری در شاوشنگ»، «مسیر سبز» و «مه» اثر فرانک دارابونت، «میزری» به کارگردانی راب راینر و «ارواح» به کارگردانی استن وینستون اشاره کرد.
در بخشی از کتاب «داستان‌های پراکنده» می‌خوانیم:
«یکی بود، یکی نبود. پسری بود به اسم جاناتان(۲). جاناتان باهوش و خوش‌تیپ و بسیار شجاع بود. او پسر یک پینه‌دوز بود. یک روز پدرش به او گفت: «جاناتان، تو باید بروی دنبال بختت. دیگر وقتش است.»
جاناتان، که خیلی باهوش بود، می‌دانست که باید برای کار پیش پادشاه برود، پس راه افتاد. توی راه، یک پری را دید که به شکل خرگوش درآمده بود. شکارچی‌ها داشتند آن حیوان زخمی را دنبال می‌کردند، و او پرید تو بغل جاناتان. وقتی شکارچی‌ها رسیدند، جاناتان با هیجان به سمت دیگری اشاره کرد و بعد داد ‌زد: «از اون‌ور، از اون‌ور!»

خلاصه کتاب داستان های پراکنده

جاناتان و جادوگرها

از کتاب نخستین کلمات، اولین نوشته‌های نویسندگان محبوب معاصر (۱۹۹۳).
کینگ این داستان را در سال ۱۹۵۶، زمانی که ۹ سال داشت، برای عمه‌اش «گرت» نوشت. عمه‌اش در آن زمان به ازای هر داستانی که او می‌نوشت، یک سکه‌ی بیست‌و‌پنج سنتی به او می‌داد.

یکی بود یکی نبود. پسری بود به نام جاناتان. جاناتان باهوش، خوش‌تیپ و بسیار شجاع بود. او پسر یک پینه‌دوز بود. یک روز پدرش به او گفت:
«جاناتان، وقتش رسیده بروی دنبال بختت.»

جاناتان که پسر باهوشی بود، می‌دانست باید برای کار به پیش پادشاه برود. پس راه افتاد. در راه، پری‌ای را دید که به شکل خرگوش درآمده بود. شکارچی‌ها داشتند آن حیوان زخمی را دنبال می‌کردند. خرگوش پرید توی بغل جاناتان. وقتی شکارچی‌ها رسیدند، جاناتان با هیجان به سمت دیگری اشاره کرد و فریاد زد:
«از اون‌ور! از اون‌ور!»

شکارچی‌ها که رفتند، خرگوش دوباره به شکل پری درآمد و گفت:
«تو به من کمک کردی. من سه آرزویت را برآورده می‌کنم. بگو، چه آرزویی داری؟»

اما جاناتان هیچ آرزویی به ذهنش نرسید. پری قبول کرد که هر وقت جاناتان خواست، یکی از آرزوهایش را برآورده کند. جاناتان به راه افتاد و بدون اینکه اتفاقی برایش بیفتد، به قصر پادشاه رسید. او پیش پادشاه رفت و از او کار خواست. اما از بدشانسی‌اش، آن روز پادشاه بسیار بداخلاق بود و عصبانیتش را سر جاناتان خالی کرد.

پادشاه گفت:
«بله، کاری هست که می‌توانی انجام دهی. روی کوه آن‌طرفی سه جادوگر زندگی می‌کنند. اگر آن‌ها را بکشی، پنج هزار سکه به تو می‌دهم. اما اگر نتوانی، سرت را می‌زنم. بیست روز وقت داری!»

سپس جاناتان را مرخص کرد.
جاناتان با خود گفت: «حالا چه کار کنم؟ خب، تلاشم را می‌کنم.»

او یاد پری و سه آرزویش افتاد و به سمت کوه حرکت کرد.
وقتی به کوه رسید، تصمیم گرفت چاقویی آرزو کند تا با آن جادوگرها را بکشد. ناگهان صدایی در گوشش گفت:
«جادوگر اول از چاقو نمی‌میرد. جادوگر دوم از چاقو می‌میرد، اما خفه نمی‌شود. جادوگر سوم نه چاقو می‌خورد، نه خفه می‌شود و نامرئی است.»

جاناتان به اطرافش نگاه کرد، اما کسی نبود. بعد لبخند زد و یاد پری افتاد. به جستجوی جادوگر اول پرداخت و سرانجام او را در غاری نزدیک دامنه‌ی کوه پیدا کرد. جادوگر پیرزنی زشت و ترسناک بود. هنوز کاری نکرده بود که جاناتان به یاد حرف‌های پری افتاد و آرزو کرد که جادوگر خفه شود — و همان‌جا خفه شد.

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیوان حافظ