کتاب فلسفه ناکام عشق
عنوان | کتاب فلسفه ناکام عشق |
نویسنده | اندرو شافر |
ژانر | فلسفی، روانشناسی |
تعداد صفحه | 146 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب فلسفه ناکام عشق نوشته نویسنده اندرو شافر pdf بدون سانسور
عنوان اثر: فلسفه ناکام عشق
پدید آورنده: اندرو شافر
زبان نگارش: فارسی
سال نخستین انتشار: مرداد 1404
شمارگان صفحات : 146
معرفی کتاب فلسفه ناکام عشق
فلاسفه ی ناکام در عشق روایتی موجز و داستان گونه در شرح حال زندگی خصوصی شماری از فیسوفان و متفکران مشهور است که به رغم نظریه پردازی برای بهبود زندگی ابنای بشر خود در زندگی زناشویی با دیگران توفیق چندانی نداشته و شکست خورده اند. این روایت ها الگویی به دست میدهد تا افراد عادی پی ببرند که مهم نیست چقدر زندگی عاشقانه تان را تباه کرده اید چون دیگرانی هستند که بسیار بدتر عمل کرده اند.
همه ی ما پرسشهایی در خصوص عشق داریم؛ میخواهیم بدانیم رمز و راز یک رابطه ی موفق چیست آیا او همان است که من میخواهم؟ اشکالی ندارد با رئیسم قرار بگذارم؟ چطور بفهمم شوهرم خیانت می کند؟ طبعاً برای پاسخ به این پرسشها باید به زندگی مردان و زنان خردمند بنگریم.
فیلسوفان به آزاردهنده ترین پرسشها از اخلاق گرفته تا سیاست و ماهیت هستی، اندیشیده اند. اگر کسی بتواند درس آموز ما درباره ی مفهومی چون عشق باشد، فیلسوفان اصیل ترین عاشقان خرد در صدر فهرست قرار میگیرند اما یک عاشق خرد و یک عاشق خردمند آن طور که واضح است دو چیز بسیار متفاوت هستند.
خلاصه کتاب فلسفه ناکام عشق
خوشا به حال دلهاییکه میتوانند تسلیم شوند؛ این دلها هرگز شکسته نخواهند شد
آلبرکامو، نویسـنده ی فرانسـوی- الجزایری، عمیقًا با فلسـفه ی پوچی پیوند خورده اسـت: از آنجا که مرگ اجتناب ناپذیر اســت، زندگی بی معناســت. او معتقد بود که تنها این درک میتواند منجر به اسـتفاده حداکثری از این جهان، زمان حال و زندگی جاری شـود. بشـریت باید از تلاش برای تحمیـل نظم و معنـا بر یـک چنین جهـان غیرمنطقی ای دســـت بکشــد. چنین دیدگاهی نسـبتی با امور عاشـقانه ندارد؛ با این حال، کامو نیز مصـون نبود.همانطور که او نوشـته است: «عشق نوعی بیماری است که نه به افراد زیرک و نه کسل کننده رحم نمیکند.»
او در سـال ۱۹۳۴ با همسـر اول خود، سـیمون هایه، ازدواج کرد. هر دو جوان بودند و کامو سـریع به این نتیجه رسـید که وصـلت آنها اشـتباه بوده اسـت؛ به ویژه که هایه به مورفین اعتیاد داشت و کامو از مواد مخدر بیزار بود. ازدواج آنها زمانی پایان یافت که کامو پی برد همسرش در ازای به دســت آوردن مورفین با یک پزشــک رابطه ی جنســی دارد. طلاق او احتما ًلا بر دیدگاهش در مورد عشـق رمانتیک تأثیر منفی گذاشـت که رد آن را میتوان در این جمله از رمان سال ۱۹۴۲ بیگانه یافت: «جذابیت، ازدواج و وفاداری مترادف اسارت هستند.» سـه ماه پس از نهایی شـدن طلاق، کامو با فرانسـین فور، ریاضـیدان، ازدواج کرد. خواهر همسـرش فکر میکرد که گوشهای کامو مانند گوشهای میمون برآمده هســتند؛ فور عاشق و بی حوصله بود. او پاسخ داد: «میمون نزدیکترین حیوان به انسان است.» هم فور و هم «میمون» او منحرف شــدند. نامه های منتشــرنشــده نشــان میدهد که فرانسـین رابطه ای پنهانی با ماریا کاسـارس بازیگر داشـت، در حالی که کامو دور از چشـم همسـرش در تعقیب زنان بیشـمار بود. اولیویه تاد، زندگینامهنویس، در مورد روابط خارج از ازدواج کامو نوشـته اسـت: «من کتابی درباره ی زندگی عشـقی کامو ننوشـتم. حتی یک دفترچه تلفن هم برای فهرست بلندبالای آنها کفایت نمیکرد!» کامو با همسـر دومش ماند تا اینکه در سـال ۱۹۶۰ در تصـادف رانندگی درگذشــت. او هنگام مرگ ۴۶ ساله بود.
کامو معشوقه هایش را از خود دور نگه میداشت. او در نامه ای نوشت: «در تمام زندگیام وقتی کسـی به من وابسـته میشـد، دسـت به هر کاری میزدم تا او را از خود برانم.» در نامه ای دیگر، از این شـکایت داشـت که «هیچ اسـتعدادی در زمینهی عشـق» ندارد. یکی از شـخصـیتهای رمان کالیگولا دیدگاهی را مطرح میکند که میتوان آن را نظر خود نویسـنده تلقی کرد: «دوسـت داشـتن کسـی، به معنای تمایل به پیر شـدن با آن شـخص است. من برای چنین عشقی ساخته نشدهام.»
وقتی مدیر مدرسـه ی سـباسـتین روخ نیکلا در پاریس به او پیشـنهاد کرد که کشـیش شـود، به کنایه پاسـخ داد: «هرگز کشـیش نخواهم شـد، من خیلی به خواب، فلسـفه، زنان، افتخار و شهرت واقعی علاقه دارم.» نیکلا در اواخر نوجوانی و در آسـتانه ی بیسـت سـالگی، به عنوان نمایشنامه نویس شـهرتی به هم زد. نام خود را به «نیکلا شـامفورت» تغییر داد تا ریشـههای دهقانیاش را پنهان کند، و دو سال از سن خود کم کرد تا جوانتر جلوه کند. شامفورتِ کوشا و جذاب، رختخوابهای هنرپیش ـگان زیبا و زنان نجیبزاده را آش ـفته کرد و اســتقامتش در اتاق خواب لقـب «هرکول» را برای او بـه ارمغـان آورد. برای مـدتی در رؤیـای خیـالی خود کـه خواب، فلسفه، زنان، افتخار و شهرت بود زندگی کرد. سپس در ۲۵ سالگی همه چیز را از دست داد. یک بیماری ناشـناخته (احتما ًلا مقاربتی) شـامفورت را از پا در آورد و او برای چند ماه قادر به خواندن، نوشــتن و حتی راه رفتن نبود. این بیماری اســرارآمیز همهی بدن او، از سـیسـتم عصـبی گرفته تا دسـتگاه گوارش، را درگیر کرد. وقتی از بیماری بهبود یافت، این مرد جوان شوخ و شنگ و با اعتماد به نفس که نقل محافل شهر بود، برای همیشه محو شد. یک بدبین افراطی از خاکستر برخاست. دلیـل تغییر نگرش او واضـــح بود: این بیمـاری، ظـاهر زیبـای او را برای همیشـــه از ریخت انداخت و بدتر اینکه، اندام تناسـلی او از کار افتاد؛ ضـربهای ویرانگر برای مردی که قبلاً ارزش زیادی برای تماس جسـمی قائل بود. شـامفورت در این فکر فرو رفت که چگونـه میزیســـتـه، و آنچـه را کـه یـافـت، دوســـت نـداشـــت: «لحظـه ای کـه توهمـات و احسـاسـات جوانی درهم میشـکند، اغلب غم و اندوه به بار میآورد، اما گاهی اوقات از زرق و برقی که ما را فریب میدهد بیزار میشویم.»
عشـق تا این مرحله از زندگی او چیزی نبود جز «تماس پوسـتها». اندوه قلبی، او را از عشـق تهی کرد و ۱۵ سـال گذشـت تا سـرانجام ژرفای عشـق واقعی را با دیدن مارته بوفون ، بیوه ی ۵۳ ساله، تجربه کرد. شـامفورت بعدها نوشـت: «چیزی بیشـتر و بهتر از عشـق بود، زیرا اتحاد کاملی در زمینه ی ایده ها، احسـاسـات و دیدگاه ها [بین ما] وجود داشـت.» متأسـفانه، عضـو از کار افتاده ی او احتما ًلا رابطه ی جنسـیـشان را خاموش کرده بود. ـشامفورت و بوفون در سـال ،۱۸۷۲ به یک روسـتا نقل مکـان کردنـد، کـه در آنجـا عشــق واقعی را یـافتنـد. بـه گفتـه ی نوئـل بین، نویســنـدهی همکـار، شامفورت به اندازه ی «یک معشوقه و آدمی مهربان چون مادرش»، بوفون را دوست داشت.
- انتشار : 19/05/1404
- به روز رسانی : 19/05/1404