کتاب وانمود کن او را نمیبینی

عنوانکتاب وانمود کن او را نمیبینی
نویسندهمری هیگینز کلارک
ژانرمعمایی، دلهره آور
تعداد صفحه371
ملیتخارجی
ویراستاررمان بوک
کتاب وانمود کن او را نمیبینی

دانلود کتاب وانمود کن او را نمیبینی نوشته نویسنده مری هیگینز کلارک pdf بدون سانسور

عنوان اثر: وانمود کن او را نمیبینی

پدید آورنده: مری هیگینز کلارک

زبان نگارش: فارسی

سال نخستین انتشار: مرداد 1404

شمارگان صفحات : 371

معرفی کتاب وانمود کن او را نمیبینی

خانم جوان در دورانی نابه‌جا و در مکانی نابه‌جا و به صورت ناخواسته درگیر داستان و اتفاقات یک قتل می‌شود.او ناچار است با هویتی دروغین به شهری دیگر سفر کند تا راز قتل را آشکار نماید .او مرد مورد علاقه اش را پیدا می کند.ولی از اظهار عشق ناتوان می باشد.

خلاصه کتاب وانمود کن او را نمیبینی

در عرض چند هفته ی آینده، لیسی هشت مشتری را که توان خرید آن آپارتمان را داشتند برای دیدن آنجا برد دو نفر از آنان معلوم بود که قصد خرید ندارند و فقط میخواهند آنجا را دید بزنند از آن دسته افرادی بودند که سرگرمی شان تلف کردن وقت دلالان معاملات ملکی است. یک روز بعدازظهر لیسی که خودش را آماده میکرد به خانه برود، به ریک پارکر که کنار میز او ایستاده بود گفت: میدانی وقتی مدت یک سال یک نفر را به اینجا و آنجا میبری تا خانه نشانش بدهی و دیگر آماده شده ای که ازش ناامید شوی، چه میشود؟ ناگهان برای آپارتمانی تعاونی چکی یک میلیون دلاری میکشد و آن وقت است که از خوشی دلت میخواهد خودت را بکشی ریک با آن چهره ی اشرافی اش که هر کسی را مادون شان خود می پنداشته گفت: تو خیلی حوصله داری من که واقعاً نمی توانم افرادی را که وقت آدم را تلف میکنند تحمل کنم .آر جی پی) دلش میخواهد بداند آیا خریداری درست و حسابی برای آپارتمان وارینگ داری یا نه. ریک پدرش را آر جی بی صدا میکرد. گمان نمیکنم اما یک فهرست تازه ی فروش داریم.

متشکرم اسکارلت اوها را این خبر را به او میدهم. بعداً میبینمت. وقتی ریک پشتش را به او کرد تا برود لیسی شکلکی در آورد امروز یکی از آن روزهایی بود که ریک دائم گوشه و کنایه زده بود. لیسی دلش میخواست بداند چه چیزی باعث ناراحتی ریک شده است و چرا و در حالی که پدرش در حال مذاکره برای فروش هتل پلازاست چطور در فکر فروش آپارتمان وارینگ است؟ به من فرصت بدهید.

او در کشوی میزش را قفل کرد و پیشانی اش را مالش داد کم کم سردردش از آن ناحیه شروع میشد ناگهان متوجه شد که چقدر خسته است. از وقتی از مرخصی برگشته بود یک نفس دویده بود این طرف و آن طرف میرفته فهرست کاری قبل را دنبال میکرد و فهرستهای تازه ای برای فروش به برنامه اش اضافه میشد. درگیر دوستانش بود و بچه های کیت هم قرار بود آخر هفته بیایند و… و کلی وقت هم میبایست صرف ایزابل وارینگ میکرد آن زن هر روز به او زنگ میزد و اصرار میکرد که سری به آپارتمان بزند می گفت: لیسی تو باید برای ناهار پیش من بیایی تو که به هر حال غذا می خوری مگر نه؟ سر راه خانمات سری به من بزن ساکنان نیوانگلند شفق را هنگام غروب خورشید پرتو معتدل مینامند غم انگیزترین ساعت روز است. لیسی از پنجره ی دفتر کارش نگاهی به خیابان انداخت سایه های دراز کم کم به صورت اریب روی خیابان مادیسون میافتاد و بوضوح نشان میداد که روزها کوتاه و کوتاه تر میشود لیسی پیش خود فکر کرد که غروب دلتنگ کننده و ایزابل هم زنی غصه دار است که خود را موظف میداند به آپارتمان هیثر برود و به لباسها و وسایل شخصی او سر و سامان دهد. کاری سخت است. به نظرش میرسید هیثر از آن گروه آدمهایی بوده که بسختی از وسایل قدیمی شان دل میکنند.

لیسی فکر کرد که سپری کردن زمانی با ایزابل و گوش کردن به درد دل او کاری پیش پا افتاده است و چندان هم مشکل نیست. از طرفی او ایزابل را دوست داشت و با او دوست شده بود و پیش خود اقرار کرد که در واقع درد و رنج ایزابل خاطره ی مرگ پدرش را برای او زنده میکند لیسی از جای خود بلند شد و فکر کرد که به خانه میرود و ولو میشود. لازم بود این کار را بکند ساعت نه شب از جکوزی بیرون آمد کاملاً بانشاط و سرحال بود و وقتی به خانه رسید درگیر درست کردن ساندویچ ژامبون مورد علاقه ی پدرش بود که تلفن زنگ زد پدرش این نوع ساندویچ را غذای اصلی نیویورکی ها برای ناهار میدانست.

او تلفن را روی پیغام گیر گذاشت و بعد صدای آشنای ایزابل وارینگ را شنید. تصمیم گرفت گوشی را برندارد آمادگی نداشت مدت بیست دقیقه با او حرف بزند.  صدای مردد ایزابل وارینگ به آرامی ولی بالحنی پر حرارت به گوش رسید:

– لیسی، ظاهراً خانه نیستی باید موضوعی را با تو در میان بگذارم من یادداشتهای روزانه ی هیتر را در کمد لباسهایش پیدا کردم. چیزی در آن وجود دارد که ثابت میکند من بیخود خیال نمیکردم مرگش تصادفی نبوده به نظرم بتوانم ثابت کنم کسی میخواسته او را از سر راهش بردارد. حالا نمی توانم بیشتر توضیح بدهم فردا با هم حرف میزنیم لیسی در حال گوش کردن سرش را تکان داد سپس بدون هیچ انگیزه ای پیغامگیر را خاموش کرد و حتی زنگ تلفن را هم بست. دلش نمیخواست بداند چه کسانی با او تماس میگیرند دوست داشت تمام شب را به خودش بپردازد. شبی آرام یک ساندویچ یک لیوان نوشابه و یک کتاب لیسی پیش خود گفت: حالا به اش رسیدم صبح روز بعد بمحض اینکه لیسی به دفتر کارش وارد شد تاوان خاموش کردن پیغام گیر تلفن را پرداخت ابتدا مادرش زنگ زد و بعد هم کیت تا حال او را بپرسند چون شب قبل هر چه زنگ زده بودند کسی جواب تلفن را نداده بود وقتی سعی میکرد خواهرش را مطمئن کند که حالش خوب است ریک در آستانه ی در حاضر شد. بشدت دلخور بود.

– ایزابل وارینگ میخواهد با تو حرف بزند تلفنش را به اتاق من وصل کرده اند. لیسی به خواهرش گفت که کاری برایش پیش آمده و باید برود. سپس گوشی را گذاشت و به اتاق ریک رفت ایزابل متأسفم که دیشب نتوانستم با تو تماس بگیرم اشکالی ندارد به هر حال نمیتوانستم تلفنی باهات حرف بزنم امروز کسی را برای نشان دادن آپارتمان می آوری؟ تا حالا که کسی تقاضایی نداده وقتی لیسی این حرف را میزد ریک یادداشتی را از آن سوی میز به سوی او شراند روی آن نوشته شده بود کورتیس کالدول وکیل شرکت کلر – رولاند اسمیت ماه آینده از تکزاس به اینجا منتقل میشود و آپارتمانی یک خوابه در خیابان پنجم بین خیابانهای ۶۵ و ۷۲ میخواهد میتوان آن آپارتمان را به او نشان داد لیسی تشکری از ریک کرد و به ایزابل گفت:

– شاید امروز یک نفر را بیاورم گوش شیطان کر بگو نمیدانم چرا ولی به دلم افتاده این یکی خریدار است. وقتی لیسی از تاکسی پیاده شد پاتریک نگهبان ساختمان به او گفت: – آقای کالدول منتظر شماست. لیسی از پشت در شیشهای باشکوه ساختمان مردی لاغر اندام و حدوداً چهل ساله را دید که با انگشتانش روی میز ضرب گرفته بود لیسی فکر کرد که خدا را شکر ده دقیقه زود رسیده است. پاتریک دستگیره ی در را گرفت تا در را برای او باز کند و آهی کشید و گفت:

– مشکلی هست که لازم است بدانی کولر خراب شده و الان برای تعمیرش اینجا هستند. داخل آپارتمان حسابی گرم است. به ات گفته باشم من اوایل سال بازنشسته میشوم آن قدرها هم زود نیست. به نظرم چهل سال کار کردن در این پست کافی باشد. لیسی فکر کرد اوه چه عالی کولر خراب آن هم در گرم ترین روزهای سال تعجبی ندارد این یارو بی حوصله شده انگار بز آوردیم. لحظه ای طول کشید تا لیسی از سرسرا گذشت و به کالدول رسید. نظریهی لیسی در مورد آن مرد برنزه مو حنایی چشم آبی، نظریه ای نامطمئن بود احساس کرد انگار آن مرد خود را آماده کرده است تا به او بگوید که از انتظار کشیدن خوشش نمی آید. اما وقتی لیسی خودش را معرفی کرد خنده ای چهره ی کورتیس کالدول را باز کرد و حتی بشوخی گفت راستش را بگویید خانم فارل این کولر چند وقت به چند وقت اوضاعش به هم میریزد؟

وقتی لیسی به ایزابل وارینگ زنگ زد تا بگوید که سر قرار حاضر شده است، بانوی میانسال حواس پرت به نظر میرسید و به او گفت که چون در کتابخانه گرفتار است. بهتر است او با کلیدی که همراه دارد، در را باز کند لیسی کلید در دست به همراه کالدول از آسانسور بیرون آمد و در آپارتمان را گشود ایزابل را صدا زد و به سوی کتابخانه به راه افتاد کالدول پشت سرش بود. ایزابل در اتاقی کوچک پشت میز تحریر نشسته بود پشتش به در بود یک پوشه ی چرمی باز در یک طرفش قرار داشت. بعضی از صفحات آن روی میز پخش بود ایزابل سرش را بلند نکرد و حتی برای جواب سلام لیسی سرش را برنگرداند. فقط با صدایی خفه گفت:  لطفاً فراموش کنید که من اینجا هستم. وقتی لیسی آپارتمان را به کالدول نشان میداد مختصر و مفید توضیح داد که آنجا متعلق به دختر خانم وارینگ است که زمستان گذشته در تصادف کشته شده و حالا خیال دارند آن را بفروشند. به نظر میرسید کالدول از تاریخچه ی آپارتمان خوشش نیامده است. اما ظاهراً از خود آنجا خوشش آپارتمان اعتراض نکرد. آمده بود چون بابت قیمت ششصد هزار دلاری وقتی کالدول به طور کامل طبقه دوم را دید از پنجره ی اتاق نشیمن به ی بیرون نگاه کرد و بعد از لیسی پرسید: – شما میگویید ماه دیگر آپارتمان آماده است؟ لیسی گفت: – حتماً. و فکر کرد که کارها روبراه و معامله انجام خواهد شد. – خانم فارل، من قیمت تعیین شده را می پردازم به این شرط که اول ماه آینده بتوانم اینجا باشم. لیسی که سعی میکرد تعجب خود را در مورد پیشنهاد آن مرد ابراز نکند، گفت:

– به نظرم باید با خانم وارینگ صحبت کنم.

دانلود کتاب وانمود کن او را نمیبینی
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره کتاب وانمود کن او را نمیبینی
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها