دانلود رایگان رمان بی پناهی همتا اثر آتنا چگینی
دانلود رمان بی پناهی همتا اثر آتنا چگینی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش و لینک مستقیم رایگان
دختری از جنس آرامش ، مهربانی ، صداقت به نام همتا که ناخواسته هایی هست که وارد زندگیاش می شود و حسی را به وجود میآورد و تغییرش می دهد ، تغییری که چشم ها را میگشاید ، تغییری از جنس دروغ …
خلاصه رمان بی پناهی همتا
دوباره به ساعت نگاه کردم،یعنی الان مغازه ها باز بودند؟ آهی کشیدم و دل از لباس ها کندم و خودم را روی تخت ولو کردم.سلیقه ی خوبی هم نداشتم که خودم به خرید بروم و از طرفی مامان به هیچ عنوان نمیگذاشت که به تنهایی آن هم در این ساعت بیرون بروم. تنها با سحر و مهدیه دوست بودم که سحر خودش هم دعوت بود و صد در صد نمی آمد و…میماند مهدیه.
لبخند مرموزی زدم. اون روی حرف من نه نمی آورد. بلند شدم روی تخت نشستم. اگر میگفتنه چه؟دستم را بالا بردم سرم را خاراندم خمیازه ای کشیدم.بهتر بود بهش بگویم، مرگ یک بار و شیون هم یک بار. از روی تخت بلند شدم و در آن گیرودار به دنبال موبایلام گشتم؛ اما انگار نیست و نابود شده بود.
دلم ریخت. یعنی کجا بود؟ کمی دیگر گشتم و اتاق را زیر و رو کردم اما پیدایش نکردم. وسط اتاق ایستادم و به بازار شامی که درست کرده بودم خیره شدم. یک دست به کمرم زدم و دست دیگرم را داخل موهایم فرو بردم. نفس عمیقی کشیدم و بر(حق پرست) لعنتی فرستادم با این مهمانی گرفتنش آنهم این موقع !
اگر نمیرفتم اتفاق خاصی نمیافتاد؟ اخه با چه بهان های؟ دیگر دانشگاه تمام شده بود که بهانه درس داشته باشم !سرکار هم که نمیرفتم که بگویم کار میکنم !اگر بگویم لباس ندارم که کلی مورد تمسخرش قرار میگیرم. یا بگویم پدر و مادرم اجازه نمیدهند؟ آنوقتنمیگوید با بیست و پنج سال سن باید از پدر و مادرم اجازه بگیرم؟ صد در صد میگفت …