رمان حوض نقاشی الهام جنت

عنوانرمان حوض نقاشی
نویسندهالهام جنت
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه988
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک
رمان حوض نقاشی

رمان حوض نقاشی

دانلود رمان حوض نقاشی اثر الهام جنت به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل با ویرایش و لینک مستقیم رایگان

گلناز، به جهت تنگ دستی، اجبار صاحب خانه برای تخلیه خانه را نادیده می گیرد، او با تمام مشکلات از برادر و مادرش مراقبت می کند اما شهریاری، موجر سرد و بی توجهی است که مصمم به ساخت انبار در مکان زندگی آنها و خانه های اطراف است و …

خلاصه رمان حوض نقاشی

لبهایش چین خورده بود بغض سنگینی در مسیر حنجره اش خار می پاشید مگر او چند سالش بود که بتواند چنین انتخابهایی کند؟ صندلی نم زده ی ایستگاه اتوبوس لرز تنش را بیشتر میکرد چشمهایش مسیر رفت و آمد اتومیبل ها را وجب می زد و مدام جمله های زن عمویش در گوشهایش زنگ می خورد چطور توانسته بود چنین چیزی از او بخواهد؟ چطور؟

حالا جواب علی را چه می داد؟ اینکه دست خالی به خانه برود را چطور می توانست برای علی توضیح دهد؟ همه ی امروزش لحظه لحظه جلوی چشمانش ورق می خورد … بخصوص چشمان مادرش و غمی که میانشان لانه کرده بود مگر کنار می رفت دلتنگی دوخته شده در چهره ی مادرش؟ از ماشینش پیاده شد نگاهی به کوچه و خانه های رنگ و رو رفته اش انداخت درهایشان زنگ زده بود و آسفالت کوچه شان کنده شده

حالش از این محله و این آدمها به هم می خورد اصلا انگار هوای اینجا هم برای ریه هایش خفه کننده بود جلو رفت و زنگ قدیمی خانه ی پلاک 211 را زد امروز اینجا تخلیه میشد هرطور که بود با باز شدن در و دیدن پسر چهار پنج ساله ی رو به رویش حس تهوعی زیر دلش زد معده اش جمع شد و آب دهانش ته کشید و دلیل این ها را فقط خودش می دانست علی نگاهی به سر تا پای شهریار انداخت

مردی که تابه حال از نزدیک مثلش را ندیده بود کفش هایش برق می زد و لباسهایش عین بازیگرها بود با لبخند مهربانی سلام کرد، سلام … آقا شهریار با حال بدی گفت: کسی خونه نیست؟ لبخند علی از سنگینی کلام شهریار جمع شد نه … شما کی هستین؟ نگاهی به حیاط انداخت موزاییک های یکی درمیان کف حیاط، پرده های تور قدیمی وصل شده پشت پنجره، در زنگ زده ی دستشویی گوشه ی حیاط و خیلی چیزهای دیگری که به چشمش آمد

حس تنفر به دلش ریخت بقیه کی میان؟ خواهرم بیمارستانه … گفتک زود میام و با ذوق کودکانه ای ادامه داد با مامانم میاد چشم از علی گرفت و یک قدم به عقب برداشت که چشم در چشم مشکی های روبرویش شد سیاه بود چشمهایش انقدر سیاه بودکه مردمک هایش به سختی به چشم می آمد موهایش هم

مژه هایش و ابروهای پر پشت دخترانه اش … سیاه سیاه مثل نیمه شبهای سوت و کور کویر،اما نه مثل بی خوابی های شبانه ی ساحل پلک زد و خواست حدس و گمان هایش را روی این دختر جمع کند و به این نتیجه برسد که این دختر، اهل این خانه است یا نه … که ناخواسته با دیدن سقوط یکباره ی دختر، دستانش محافظی شد برای حجم تن ظریف او و آغوشش به یکباره به لمس یک لطافت وقت سحر رنگ گرفت چه شد …

دانلود رمان حوض نقاشی
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان حوض نقاشی الهام جنت
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
راز
راز
2 سال قبل

رمان قشنگی بود دوسش داشتم ارزش خوندن داره
فقط آخر رمان معلوم نشد چطور شد که شهریار به کما رفته بود یا حسام چی شد
احساس کردم اون قسمتش یا حذف شده یا تایپ نشده انگار آخر رمان خلاصه شده بود دوست داشتم بیشتر از شهریار وگلنار نوشته می‌شد