رمان هیس فریاد ممنوع
عنوان | رمان هیس فریاد ممنوع |
نویسنده | ناهید هاشمی |
ژانر | درام |
تعداد صفحه | 11 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان هیس فریاد ممنوع اثر ناهید هاشمی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان دختری که در یک سیاهی مطلق است، هیچ کس دستش را نمیگیرد! آوای او برای همه بی صداست او یک اجبار پیشرو دارد، به تن کردن لباسی از جنس مرداب … اما …
خلاصه رمان هیس فریاد ممنوع
تصویر رو به رویم آینهی دقم شده بود. آیا این مادرم بود که اینگونه پشتم را خالی میکرد؟ باورش به قدری سخت بود که میخواستم بمیرم. این ظلم او هیچ وقت قابل بخشش نیست. -صد بار بهت گفتم دختره چشم سفید اخم نکن مردا از زن های عبوس بدشون میاد. صدایم شبیه فریاد بود: هه… تو به اون میگی مرد؟! مامان با کف دستش محکم روی دهانم زد و انگشت اشارهاش را به نشانه سکوت روی بینیاش نهاد: خفه شو دختر خفه اگه بشنوه هر دومون بیچاره ایم. -مثلا قرار شد باهاش حرف بزنی. -چه حرفی بزنم ها؟ تو شرم و
حیا نداری؟ امان از دخترای این زمونه… من به بابات چی بگم ها؟ بگم… با تاسف و خشم سر تا پایش را نظاره کردم، بی حیایی از آن مرد بود؛ نه من، چرا دارند تقاصش را از من میگیرند؟ از این دنیا نفرت دارم، صورتم لبریز از اشک بود و دلم خون… -به بابا بگو اون کثافت چی کار کرده و اگر نه خودم میگم. مامان از عصبانیت به خودش لرزید و صورتش سرخ شد. با چشم هایی دو چندان، خیره ام شد: برو بگو تا همین زبونت رو از جاش بکنه و لال بفرستت خونه شوهر. خشمی که تار و پودم را فرا گرفته بود، با گریه ادغام شد: از
من چی میخوای مامان، میخوای با مردی که ازش متنفرم تا آخر عمر زندگی کنم؟ وقتی توی صورتش نگاه میکنم دلم می خواد بالا بیارم، میخوام تیکه تیکش کنم. مامان سر به زیر انداخت با چانه ای مرتعش قدمی پیش گذاشتم و چانه اش را با دستم به سمت بالا آورد حالا نگاه هردویمان بهم قفل شده بود. -حیفه کلمهی مقدس مادر که این همه سال به تو گفتم؛ تو هیچی من نیستی. سیلی اش روی صورتم خورد و این من بودم که تمام لوازم آرایش روی میز در اول را پخش زمین کردم. -تو من رو با این لوازم آرایش به خونه بخت نمیفرستی …
- انتشار : 01/08/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403