رمان اعجاز دلدادگی

عنوانرمان اعجاز دلدادگی
نویسندهعاطفه.م
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه1022
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان اعجاز دلدادگی اثر عاطفه.م (نویسنده انجمن رمان بوک) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

خبرت هست؟ که بی‌خبری از خبرت ما را کشت! از ترانه‌ها هم صدای قار‌قار کلاغ‌ها به گوش می‌رسد؛ وقتی که بی‌خبری موج می‌زند در شب‌های سرد یک عاشق پاییزی… . آمده بودم تا همه‌ی عمر بمانم و تو نبودی؛ ثانیه‌ها و دقیقه‌ها از پس هم می‌گذرند و افسوس که آمدنم آن‌چه را که فکر می‌کردم در پی نداشت و من اکنون باز خواهم آمد. من آمده‌ام از دیاری دور برای انتقام و نابودی‌؛ آمده‌ام خالی از هر حس و قلب… . ای عشق مرا اسیر نکن من برای ماندن نیامده‌ام. یا بگذار جور دیگر بگویم… . ای عشق جان، اگر آرزویت کنمت؛ برآورده شدن بلدی؟ …

خلاصه رمان اعجاز دلدادگی

«دلارام» از دو روز پیش که آرازخان رو دیدم و حرف‌های تلنبار شده‌ی دلم رو گفتم آرامش عجیبی وجودم رو گرفته بود. آرامشی که خوب می‌دونستم منبعش کی بود. کسی که سه سال تموم در کنار نفرت حسی ناشناخته بهش داشتم. کسی که اون شب تمامش گوش شد برای درد و دل دخترک سیاه بخت و درد کشیده دیگه چیزی برام مهم نبود، حتی این که قرار بود زن قاسم قصاب بشم چشم‌هام از گریه‌ی زیادی می‌سوخت به این باور رسیده بودم بختم سیاهه. از روزی که به دنیا اومدم تا به اون روز جز غم و غصه چیزی ندیده بودم. تو حکمت خدا در آفرینش من مونده بودم. -هی نشستی خیال بافی می‌کنی؟ خودت رو تو لباس عروس کنار قاسم تصور می‌کنی؟ وای خدا چه شود!

دیگه از کل کل کردن با سمانه خسته شده بودم. در جوابش پوزخندی زدم و گفتم: حداقل خوبیش اینه از این خراب شده راحت میشم و دیگه مجبور نیستم قیافه‌ی نحس تو رو ببینم. سمانه که تو چهارچوب در ایستاده بود تیکه شو به چهارچوب زد و گفت: درسته از ما راحت میشی؛ اما به جاش هر روز قاسم شکم گنده رو می‌بینی با اون سیبیلاش… به حرفش اهمیت ندادم و از کنارش رد شدم که به حیاط برم. -آخ خدا بغل خان زاده کجا و بغل قاسم کجا؟ با خشم بهش توپیدم: خیلی داری حرف می‌زنی مراقب باش این دم آخری کاری نکنم پشیمون بشی، فکر کردی خرم نمی‌دونم داری زیر زیرکی هرز می‌پری؟ دستش رو بلند کرد که به صورتم بزنه. دستش رو گرفتم به چشم‌های

درشت و سیاهش خیره شدم و گفتم: بار آخرت باشه دستت برای من بلند میشه، شیر فهم شدی؟ همون لحظه در حیاط باز شد و دایی یحیی با بدترین وضع، افتاد تو حیاط. از دیدنش با اون سر و وضع خشکم زد. تموم صورتش پر از خون بود و لباس‌هاش پاره و گلی شده بودند. سمانه به سمتش دوید و جیغ زد: يا خدا بابا چی شده؟ دایی زیر لب چیزی گفت بی‌هوش شد. با صدای جیغ سمانه، زندایی از خونه به حیاط اومده تا چشمش به دایی افتاد شروع به خودزنی و گریه کرد. به کوچه رفتم و در همسایه رو زدم و ازشون کمک خواستم. درسته دل خوشی از دایی نداشتم؛ اما هرگز راضی به مرگش نبودم. دایی رو به درمانگاه بردیم. حمید بهیار درمانگاه که پسر سیمین خانم همسایه‌ی …

دانلود رمان اعجاز دلدادگی
5.92 مگابایت
PDF
Picture of Mehdi Ansari
Mehdi Ansari
من، مهدی انصاری، مدیر و بنیان‌گذار رمان بوک (RomanBook.ir)، با عشقی ژرف به ادبیات فارسی و جهان، بستری برای گردآوری، ویرایش و عرضه رمان‌های فارسی و خارجی و همچنین پرورش نویسندگان فراهم کرده‌ام. هدف و رسالت من، حفظ اصالت و ترویج ادبیات داستانی فارسی و پیوند دادن قلم‌ها و اندیشه‌هاست. رمان بوک نه یک سایت، بلکه آرمانی برای شکوه دوباره ادبیات فارسی است.
دیدگاه کاربران درباره رمان اعجاز دلدادگی
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها