کتاب والکری
عنوان | کتاب والکری |
نویسنده | پائولو کوئیلو |
تعداد صفحه | 200 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب والکری نوشته نویسنده پائولو کوئیلو pdf بدون سانسور
عنوان اثر: والکری
پدید آورنده: پائولو کوئیلو
زبان نگارش: فارسی
سال نخستین انتشار: مرداد 1404
شمارگان صفحات : 200
معرفی کتاب والکری
کتاب والکری ها، رمانی نوشته ی پائولو کوئیلو است که اولین بار در سال 1992 چاپ شد. داستان هیجان انگیز این رمان در ریو دو ژانیرو آغاز می شود. کوئیلو، تنها نسخه ی موجود از کتابش «کیمیاگر» را به استاد اسرارآمیز خود، «جِی» می دهد. کوئیلو که احساس می کند در وضعیتی جان فرسا اسیر شده، سفره ی دل می گشاید و به «جِی» می گوید: «درست در زمانی که به نظر می رسید دارم به رویاهام می رسم، شکستن و نابود شدنشان را به چشم دیده ام.» «جِی» در جواب کوئیلو، مأموریتی سخت را برای او مقرر می کند: پائولو باید فرشته ی نگهبان خود را بیابد و با او صحبت کند، و تنها پس از به پایان رساندن این مأموریت است که این شرایط سخت و جان فرسا تغییر پیدا خواهد کرد. کوئیلو به منظور انجام این کار به همراه همسرش، کریستینا، به ماجراجویی چهل روزه ای می رود که اتفاقات عجیبی را در مسیرش قرار خواهد داد.
خلاصه کتاب والکری
تقریباً شش ساعت می شد که رانندگی می کردند. برای بار هزارم از زنی که در صندلی کناری اش نشسته بود، پرسید در مسیر درستند یا نه. زن هم برای بار هزارم به نقشه نگاه کرد بله در مسیر درست بودند؛ هر چند اطرافشان سرسبز بود و رودخانه ای از همان حول و حوش می گذشت و جاده مشجر بود.
زن گفت: «به نظرم باید دم پمپ بنزین توقف کنیم و بپرسیم.» بی آنکه حرفی بزنند میراندند و به آهنگهای قدیمی رادیو گوش می دادند. کریس پیش خودش ست احتیاج نیست در پمپ بنزین توقف کنند. در مسیر درست بودند؛ گیرم که منظره ی دور و برشان با آنچه توقعش را داشتند خیلی تفاوت داشت. اما شوهرش را هم خیلی خوب می شناخت. پائولو عصبی و مردد بود و خیال می کرد او دارد نقشه ها را اشتباه میخواند. اگر توقف می کردند و از کسی می پرسیدند، پائولو حتماً راحت تر می شد. «اینجا چه کار میکنیم؟» پائولو جواب داد: «باید تکلیفی را انجام بدهم.»
گفت: «تکلیف عجیبی است. پائولو پیش خودش گفت خیلی عجیب؛ صحبت با فرشته ی نگهبان. قدری که گذشت، گفت: «خب تو آمدی اینجا که با فرشته ی نگهبانت صحبت کنی چطور است تا آن موقع کمی هم با من حرف بزنی؟» اما پائولو حرفی نزد؛ حواسش را جمع جاده کرده بود و به این فکر می کرد که زنش جاده را اشتباه کرده است. زن با خودش گفت، اصرار فایده ای ندارد. امیدوار بود زودتر به پمپ بنزین برسند. از فرودگاه بین المللی لس آنجلس بلافاصله راهی این سفر شده بودند. نگران بود مبادا پائولو خسته باشد و پشت فرمان خوابش ببرد. هیچ به نظر نمی آمد نزدیک مقصدشان رسیده باشند. به خودش گفت، باید با یک مهندس ازدواج می کردم.
هیچ وقت به زندگی پائولو خو نکرده بود؛ ناگهان غیبش می زد، دنبال شمشیر و راه های مقدس می گشت و صحبت با فرشته ها، و انجام هر کار دیگری برای آنکه قدری در مسیر جادو پیش تر برود.همین که جی را میبیند دیوانه میشود و همه چیز را رها می کند. یاد اولین قرار ملاقاتشان افتاد. به بستر رفته بودند و به یک هفته نکشیده بود که میز کار هنرش را برده بود آپارتمان پائولو دوستانشان گفته بودند پائولو جادوگر است؛ و یک شب هم کریس زنگ زده بود به کشیش کلیسای پروتستانی که آنجا میرفت و از او خواسته بود تا برایش دعا بکند. اما سال اول که گذشت، پائولو یک کلمه هم از جادو حرف نزد. داشت در یک استودیوی ضبط صدا کار می کرد و به نظر می رسید تمام فکر و ذکرش همان باشد.
سال بعد هم زندگی بر همان منوال بود از سر کارش بیرون آمد و رفت در استودیویی دیگر کار کرد. سومین سالی که با هم بودند، دوباره کارش را رها کرد جنون او برای آنکه همه چیز را پشت سرش رها کند و تصمیم گرفت برای تلویزیون، فیلم نامه بنویسد. قدری برای او عجیب بود که پائولو هر سال شغل عوض می کند؛ اما به هر حال مشغول نوشتن بـــود، و پول در آوردن، و چرخ زندگی شان خوب می چرخید. آن وقت، سال سومی که با هم بودند سر آمد، و پائولو، یک بار دیگر، تصمیم گرفت شغلش را ول کند. هیچ توضیحی نداد و فقط گفت از کارش دلزده شده و معنایی هم برایش ندارد که بخواهد دوباره شغلش را عوض کند و از این شاخه به آن شاخه بپرد. احتیاج داشت کشف کند دنبال چه می گردد و چه می خواهد. کمی پول کنار گذاشتند و تصمیم گرفتند دور دنیا بگردند. کریس با خودش گفت، مسافرت با یک ماشین شروع شد؛ مثل همین حالا در آمستردام با جی ملاقات کردند در کافه ی هتل براور قهوه میخوردند و کانال سینگل را تماشا میکردند که پائولو مردی قدبلند و سفیدمو را که لباس رسمی پوشیده بود، از دور دید و رنگ از رویش پرید. بعد به رغم اضطرابش، بالاخره دل به دریا زد و از جا بلند شد تا پشت میز مرد برود. آن شب، که پائولو و کریس دوباره تنها شدند، پائولو کل یک بطری مشروب را سر کشید. پائولو، مشروبخور خوبی نبود و خیلی زود مست کرد. تازه آن موقع بود که پائولو، چیزی را که کریس از قبل می دانست، بر ملا کرد که او هفت سال خود را وقف یادگیری جادو کرده بود. بعد بنا به دلایلی که هیچ وقت توضیح نداد، اما کریس چند بار پرسید تمام این کارها را کنار گذاشت. پائولو گفت: «دو ماه قبل وقتی از داخائو دیدن می کردیم، رؤیای چی را دیدم.»
کریس آن روز یادش آمد. پائولو گریه کرده بود. پائولو گفت او را فراخوانده اند، اما نمی داند چطور جواب بدهد. بعد پرسیده بود: «باید دوباره سراغ جادو بروم؟ کریس با آنکه مطمئن نبود جواب داده بود: «آره! باید برگردی.» بعد از ملاقات با جی بود که همه چیز عوض شد. سر و کارشان با مراسم و تمرین و فریضه افتاد و سفرهای طولانی با جی که وقت برگشتنش هیچ معلوم نبود ملاقاتهای عجیب هم با زنها و مردهایی داشت که یک جور هاله ی شهوانیت با خودشان داشتند. چالشها و آزمونهایی هم در کار بود و همین طور شب های طولانی که نمی خوابید و تعطیلات طولانی که در خانه می ماند. ولی پائولو خیلی خوشحال بود و دیگر به رها کردن شغلش فکر نمی کرد. با همدیگر انتشاراتی کوچکی را راه انداختند و کاری را شروع کرد که مدتهای مدید رؤیایش را داشت نوشتن کتاب بالاخره پمپ بنزین تا دخترک امریکایی باک را پر کند، کریس و پائولو رفتند قدمی بزنند.
پائولو نگاهی به نقشه انداخت و از درست بودن راه مطمئن شد. بله، مسیر را درست آمده بودند. کریس پیش خودش گفت حالا نفس راحتی می کشد. حالا خیالش راحت می شود. با احتیاط پرسید: «چی گفت قرار است اینجا فرشته ها را ببینی؟» جواب داد: «نه!» کریس، پوشش گیاهی درخشنده و پر زرق وبرق اطرافش را تماشا کرد که خورشید در حال غروب روشنش میکرد و با خودش گفت، عالیست! یک جوابی پراند. اگر کریس آن قدر تند و تند نقشه را نخوانده بود، او هم شک می کرد در جاده ی درست هستند یا نه نقشه این طور نشان می داد که ده دوازده کیلومتر دیگر یا تقریباً در همین حدود بروند، به مقصدشان می رسند، اما چشم انداز می گفت راه زیادی در پیش دارند. پائولو ادامه داد: «مجبور نبودم بیایم .اینجا هر جایی جواب میداد. اما اینجا باید کسی را ملاقات کنم
البته. پائولو همیشه همچو ملاقاتهایی داشت. به چنین آدمهایی می گفت اعضاي سنت؛ اما وقتی کریس خواست آن آدمها را توی دفتر خاطراتش توصیف کند، به آنها می گفت اعضای گروه توطئه. در بین آن آدمها ساحر و جادو پزشک هم پیدا میشد؛ از آن موجوداتی که آدم کابوسشان را می بیند. با کسی باید ملاقات کنی که فرشته ها را میبیند؟» مطمئن نیستم. یک بار جی خیلی گذرا اشاره کرد به یکی از استادهای سنت که اینجا زندگی میکند و خبر دارد چطور می شود با فرشته ها ارتباط برقرار کرد. اما امکان هم دارد شایعه باشد. احتمال زیاد این بود که پائولو این حرفها را جدی زده بود، اما کریس پیش خودش می دانست احتمال هم دارد او این حرفها را از پیش خودش میزند و صرفاً یک جایی را از روی تصادف انتخاب کرده؛ یکی از همان جاهایی که قبلا هم «ملاقات برایش رخ داده و از زندگی روزمره شان خیلی دور است و می تواند آنجا خیلی راحت تر بر ماوراء تمرکز کند. «چطور میخواهی با فرشته ات صحبت کنی؟»
- انتشار : 04/05/1404
- به روز رسانی : 04/05/1404