رمان به سلامتی سال های در به دری
عنوان | رمان به سلامتی سال های در به دری |
نویسنده | تمنا زارعی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 784 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان به سلامتی سال های در به دری اثر تمنا زارعی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
شیوا یک دختر زیادی طناز و به شدت شیطون است که شیطنت های او حسابی برایش دردسر درست میکنند تا اینکه به اجبارخانواده اش عروس یک خانواده مذهبی میشود و حسابی با شیطنتای خود پسرحاجی غیرتی را اذیت میکند …
خلاصه رمان به سلامتی سال های در به دری
وارد صفحهی چتم با اورهان شدم و نوشتم: سلام هستی؟ به سرعت کنار اسمش واژه آنلاین نوشته شد و پیامم دو تیک خورد. در کوتاه ترین زمان نوشت: هستم؛ راه بیوفت. چون وقت حاضر شدن نداشتم وسایل گریم را جمع کردم و روی بقیهی وسایل توی ساک دستی گذاشتم مانتو و شلواری تن کردم و بدون شانه زدن به موهایم تمامشان را با یک گیره بستم. شالی روی سرم انداختم و تمام موها را زیرش مخفی کردم پارچهی سیاه افتاده گوشهی کمد را برداشتم و چیزی در قفسهی سینه ام تکان خورد. مقابل آینه ایستادم و به خودم توی آینه خیره شدم. تصویر دختر نقش بسته در آینه
برایم دهن کجی میکرد. تصاویر گذشته در سرم میپیچیدند و کسی در اعماق ذهنم زوزه میکشید؛ از درد از بی کسی شاید هم از حبس ابدی که خورده بود نمیدانم ولی از هرچه بود زوزه کشیدن ها و فریاد هایش برای رهایی داشت تمام ذهنم را بهم میریخت. با قسمت انتهایی دست به شقیقه ام ضربه زدم و غریدم: خفه شو خفه شو، خفه شو! فریاد هایش ناله شدند و ناله هایی از گذشته در سرم پژواک میشدند حالت تهوع امانم را بریده بود و انگار دختر توی آینه برای رهایی تقلا میکرد، بی صدا فریاد میکشید یا شاید هم من صدایش را نمیشنیدم. همه چیز به آرامی حرکت میکرد و
کسی زنگ هشدار را در ذهنم روشن کرد. دستم را بند لبهی میز کردم و محتویات نداشتهی معده ام بالا و پایین شدند. نگاه از تقلاهای دختر توی آینه گرفتم و قوطی سفید رنگ کوچکی که روی میز افتاده بود را چنگ زدم. لرزش دستم بود یا زلزله آمده بود را نمیدانم ولی قوطی به شدت میلرزید و تق تق کوچکی که حاصل برخورد قرص های کوچک به بدنه اش بود بیشتر اعصابم را بهم میریخت تعادل نداشتنم باعث شده بود نتوانم در جعبه را باز کنم و تمرکزی نداشته باشم پلک بستم و با فشار دادن پلکهایم روی هم زیر لب تکرار می کردم: تو یه هیولای جذابی به خودت مسلط باش، آروم باش …
- انتشار : 21/03/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403