رمان دلباز
عنوان | رمان دلباز |
نویسنده | نغمه نائینی |
ژانر | عاشقانه، هیجانی |
تعداد صفحه | 688 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان دلباز (جلد دوم دلکوچ) اثر نغمه نائینی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
مهندس فرهاد فخر در آخرین لحظات زندگیِ دایهاش، متوجه صحبتهایی می شود که ذهنش را درگیر میکند، موضوعی که به گذشته ها بر میگردد، گذشته ای که فرهاد از آن بی خبر است و با برملا شدن آن راز مسیر زندگی اش تغییر میکند، در همین حین با دختر نقاش و دلربایی آشنا میشود که ردپای آن دختر را میتواند در گوشه به گوشه روابط خانوادگی اش پیدا کند، دختری که موهای براق و سیاهش دل از کف آقای مهندس برده و …
خلاصه رمان دلباز
همانطور که حدسش را میزد، آمدن هلن پرسروصدا بود هنوز پابه سرسرا نگذاشته همه دورهشان کردند هلن چشم چرخاند و یکراست طرف خسرو رفت اما رکسانا بدون توجه به بقیه طرف فرهاد دوید. هلن گفت: قربونت برم داداش. رکسانا از گردن فرهاد آویزان شد: خاندایی مردم تا بهت رسیدم. -خدا نکنه دایی. صدای سرحال بهرام از جلوی در همه را متوجه او کرد: یکی هم به من توجه کنه ! خسرو خندهای کرد و سرحال گفت: بو دریا میدی بهرام جون تو همون ایوون زیر آفتاب بمون بو ماهیت بپره بعد بیا داخل. والا سر تکان دادو فیروزه لب گزید. بهرام با والا دست داد و لبخند زد: تازه رسیده دور گرفته…
خوبین شما آقاجون؟ چشم تون روشن. والا جوابش را داد و هلن را حصار کرد: خوبی جانجان؟ راحت رسیدین؟ هلن از او جدا شد و به فیروزه چسبید: عزیز من اینبار اومدم دوماه بمونم ها! بهرام رو ملتفت کنین. فیروزه دلتنگ و پر محبت او را بوسید: کاش دل و زبونت یکی بود دور از شوهرت قرار نمیگیری. هلن بیخ گوشش خندید: جلو روش نگو پررو میشه! فرهاد زودتر از بقیه از روبوسی ها و احوال پرسیها فارغ شد و همانطور که رکسانا به گردنش آویخته بود، نشست. لابد نور سادات هم صداها را شنیده بود و دلش پر میکشید برای دیدن جانجانش. نگاهش افتاد به نوهی نور سادات که کنج
دیوار مات خسرو بود دخترک آرام و سربه زیر اما تر و فرزی بود هم به خدمه کمک میکرد هم کنار مادرش پرستاری نور سادات را انجام میداد. وسط نگاهش حسرت و آرزو داشت وقتی خیرهی خسرو میشد. همهمه و خوشوبش ها همچنان ادامه داشت . جانجان نرسیده داشت سراغ فامیل و آشنا را میگرفت و در فکر سور ورود خسرو بود انگار نه انگار نور سادات داشت نفسهای آخرش را میکشید .کلافه ایستاد و رکسانا را در حصارش جابه جا کرد: جانجان مراعات حال نور ساداتم بکن برای بارعام دادن خسرو وقت بسیاره. همه یکباره از لحن جدی او سکوت کردند. هلن با دهان باز چند لحظه نگاهش کرد …
- انتشار : 24/11/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403